داستانهائی از زندگی علماء صفحه 101

صفحه 101

نماز بخوانیم ! راننده گفت : جلوتر . . . رفتیم تا اینکه به نهر آبی رسیدیم که از کنار جادّه می گذشت . پدرم وقتی آب را مشاهده کردند و محل را برای وضو گرفتن و ادای نماز مناسب دیدند باز هم به راننده فرمودند : نگهدار . نماز بخوانیم ! امّا

جواب راننده تکرار همان جواب اوّل بود .

خلاصه درخواست توقّف برای اداء نماز از طرف والد محترم و امتناع و جواب سربالا از طرف راننده چندین بار بین ایشان رد و بدل شد . پدرم احساس نمود که مسیر آب از کنار جادّه بطرف جنوب منحرف می شود و ما از آب فاصله می گیریم بطوری که اگر جلوتر برویم دسترسی به آب نخواهیم داشت . به همین خاطر از روی صندلی اتوبوس حرکت کرد و بصورت نیم خیز با قیافه بسیار جدّی و خشمگین خطاب به راننده گفت : ( سنه دیرم ساخلا آخی ) یعنی : به تو می گویم نگهدار نماز بخوانیم ! تا این حرف از دهان آقا بیرون آمد هر چهار چرخ اتوبوس پشت سر هم دند تا آنجا که نزدیک بود اتوبوس واژگون شود . فریاد یا اللّه و یا امام زمان ( عج ) از مسافرها بلند شد . گرد و خاک فضا را پر کرد . بالاخره اتوبوس از حرکت باز ایستاد . راننده آمد و به دست و پای آقا افتاد و شروع کرد به عذرخواهی کردن و در ضمن گفت : آقا من تقصیری ندارم . این شخصی که در کنار من نشسته بود به من می گفت : برو ! گوش به حرف او نده ! بالاخره پائین آمدیم ، آنها که نمازخوان بودند وضو گرفتند و نماز خواندند و آقا هم وضو گرفت و نماز خواند و نشست و در این فاصله راننده و شاگردش مشغول اصلاح چرخهای اتوبوس شدند .

من در اینجا فهمیدم که چرا مرحوم پدرم از غذاهای مهمانیها اجتناب می

کرده و جواب آن چرایی که در دل داشتم برای من روشن گردید که اکتفا کردن به یک لقمه نان و پنیری که راه بدست آمدن آن . . . بطور مشخّص حلال است ، یعنی چه . واینکه در احادیث امامان معصوم علیه السلام تاءکید فراوان بر ( عفّت بطن و شکم ) شده چه نتایج گرانقدری دارد تا آنجا که با یک اشاره یا یک کلمه ( به تو می گویم نگهدار ! ) تمام چرخهای اتوبوس پنچر می شود ! ( 92 )

نامه ای برای خدا !

آیه اللّه مرحوم حاج شیخ محمّد حقّی سرابی که اینجانب مدّتی افتخار شاگردی و کسب فیض از محضرشان را داشتم در ایّام جوانی دچار تنگدستی شدید مالی می شود . همسرش که از ماجرا بی خبر بوده ، نیازهای خانه را چند بار به ایشان یادآوری می کند .

مدّتی می گذرد و خبری از خرید نمی شود . سرانجام در مقابل سؤ ال و اصرار همسرشان می گوید :

خوب ، هر چه لازم داریم بگو ! بعد اضافه می کند : می خواهم برای خدا نامه ای بنویسم ! مگر نشنیده ای که بعضی ها برای خدا نامه می نویسند ؟ !

کاغذ و قلمی برمی دارد و نیازهای خانه را در آن نوشته وجمع می زند . قیمت کلّ سفارشها بیست و دو تومان می شود . کاغذ را در جیب می گذارد و دستها را به سوی آسمان بلند کرده و می گوید :

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه