داستانهائی از زندگی علماء صفحه 90

صفحه 90

مرحوم شیخ الفقها و المحدّثین آیه اللّه آقا میرزا محمّدتهرانی ( اعلی اللّه مقامه ) که دایی پدر ما بود و از علماء مقیم سامرّا و صاحب تاءلیفات گرانقدری چون ( مستدرک الوسائل ) با خانواده خود برای زیارت حضرت ثامن الائمه علیه السلام به ایران مسافرت کردند . به مناسبت قرابت و خویشاوندی در منزل مرحوم پدر ما آیه اللّه آقا سیّد محمّد صادق تهرانی وارد شدند و هر روزجماعتی از علماء اعلام و محترمین از تجّار و اصناف به دیدن ایشان می آمدند و منزل ، مملو از جمعیّت و رفت و امد بود . چند نفر هم از جمله عموهای ما آیات اللّه :

حاج سیّد محمّدتقی ، حاج سیّد کاظم و حاج سیّد محمّدرضا از اوّل صبح برای پذیرایی از مهمانان می آمدند و تا پاسی از شب در آنجا بودند و بعد به منازل خود مراجعت می کردند .

چند روز که گذشت یک روز آقازاده بزرگ مرحوم آقا دایی یعنی میرزا محمّد که او نیز از علماء و دارای تاءلیفاتی بود رو کرد به حاج سیّد محمّدرضا و گفت :

من دیشب عمّه ام را در خواب دیده ام ( یعنی مادر حاج سیّد محمّدرضا ) و در عالم رؤ یا به من گفت : به محمّدرضا بگو : چرا چند شب است غذای ما را نفرستاده ای ؟

عموی ما هر چه فکر کرد چیزی به نظرش نرسید تا اینکه فردای آن روز که در منزل ما آمد گفت :

معنی خواب را پیدا کردم . من سی سال عادتم این است که بعد از نماز مغرب و عشاء دو رکعت نماز والدین

می خوانم و ثوابش را به روح پدر و مادرم هدیه می کنم . چند شب است که بخاطر پذیرایی از مهمانان نتوانستم بخوانم و حالا مادرم به خواب آمده است و از من گلایه نفرستادن غذای ملکوتی خود را می کند ! ( 80 )

مرگی بدون ترس

دوستی داشتم صاحب ضمیر و روشن دل ، متّقی و دلسوخته و بسیار بافهم به نام حاج هادی خانصمنی ابهری . هشتاد و دو سال عمر کرد . او می گفت :

در یک سفر که به عتبات عالیات مشرّف شدم ، چند روزی که در نجف اشرف زیارت می کردم کسی را نیافتم که با او بنشینم و درد دل کنم تا برای دلِ سوخته من تسکینی حاصل گردد .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه