داستانهائی از زندگی علماء صفحه 92

صفحه 92

مرحوم شیخ مرتضی در شب رحلتش همه را جمع کرد در حجره اش و از شب تا صبح خوش و خرّم بود و با همه مزاح می نمود و شوخی های بامزّه ای می کرد و هر چه طلاّب مدرسه اجازه رفتن می خواستند می گفت :

یک شب است غنیمت است !

هیچ کدام از طلبه ها خبر از مرگش نداشتند . هنگام طلوع صبح شیخ بر بام مدرسه رفت و اذان گفت و پائین آمد و به حجره خود رفت . هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که دیدند شیخ در حجره رو به قبله خوابیده و پارچه

ای روی خود کشیده و جان به جان آفرین تسلیم کرده است .

خادم مدرسه سیّد می گوید :

در عصر همان روزی که شیخ فردا صبحش رحلت نمود ، شیخ با من در صحن مدرسه در حین عبور برخورد کرد و گفت :

امشب می خوابی و صبح از خواب برمی خیزی و کنار حوض می روی تا وضو بگیری ، می گویند : شیخ مرتضی مرده است !

من اصلاً مقصود او را نفهمیدم و این جملات را یک کلام ساده و شبیه مزاح و فُکاهی تلقّی کردم ، صبح که از خواب برخاستم و در کنار حوض مشغول وضو گرفتن بودم دیدم طلاّب مدرسه می گویند :

شیخ مرتضی مرده است ! ( 81 )

طلبکار

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه