داستانهایی از مقامات مردان خدا صفحه 10

صفحه 10

سید عرض کرد : از کجا می فرمائید ؟

فرمود : من از خدا خواسته ام که تو بعد از من باشی وبر جنازه من نماز بخوانی .

گفت : چرا این را خواستی ؟

فرمود : حال که شد و به اجابت نیز رسید پس قدری نشست وسؤ ال وجواب ومطایبه وشوخی با هم کردند بعد شیخ تشریف برد .

فردا در درس فرمود : می گویند سید علی مریض است هر کس از طلاب می خواهد به عیادت او برود با من بیاید ، پس با جمعی از طلاّب تشریف آورد مثل کسی که هیچ خبری ندارد احوال سیّد را می پرسید .

من خواستم عرض کنم که شما دیشب اینجا بودید ناگاه سید انگشت به دندان گذاشت واشاره کرد ، من هم سکوت کردم .

سید حالش خوب شد تا شیخ از دنیا رفت واو طبق وصیّت شیخ بر جنازه اش نماز خواند . ( 12 )

( 14 ) ( حاجی کلباسی و باران )

مرحوم ( حاج ملا اسماعیل سبزواری ) در کتاب ( جامع النّورین ) می نویسد :

یادم می آید در زمان مرحوم ( حاجی کلباسی ) یک سال باران نیامد . ( منوچهر خان معتمد الدوله ) آمد خدمت حاجی عرض کرد : مردم استدعا می کنند که سرکار به دعای باران تشریف ببرید حاجی متعذّر شدند که من پیرم و قوت رفتن ندارم .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه