داستانهایی از مقامات مردان خدا صفحه 15

صفحه 15

. . . آقای رضوی فرمود : در ایامی که مرحوم بیدآبادی به شیراز تشریف آورده بودند ، یک روز من محتلم شده بودم . به قصد حمام از منزل خارج شدم ، دیدم ( حاج شیخ محمد باقر شیخ الاسلام ) عازم خدمت آقای بید آبادی هستند . به من فرمود : شما هم بیائید به خدمت آقا برویم .

من حیا کردم که بگویم عازم حمامم بالا خره همراه ایشان به زیارت آقا مشرف شدیم وقتی وارد بر ایشان شدیم ، اول آقا شیخ الاسلام با آقا مصافحه کرد بعد من که رفتم مصافحه کنم ، آهسته در گوشم فرمود : ( حمام لازمتر بود ) من از اطلاع ایشان بخود لرزیدم و

با شرمساری برگشتم .

آقا شیخ الاسلام فرمود چرا می روی ؟

مرحوم بید آبادی علیه الرحمه فرمود : بگذارید برود کار لازم تری دارد . ( 21 )

( 22 ) ( برو غسل کن )

در قصص العلماء نوشته مرحوم ( سید عبدالکریم ) از قول پدرش ( آقا سید زین العابدین لاهیجی ) نقل کرده که فرموده :

در اواخر عمر استاد بزرگ ( آقا باقر بهبهانی ) من در نجف تحصیل می کردم ، آقای بهبهانی از کثرت پیری به درس حاضر نمی شد ولی یک درس شرح لمعه به عنوان تیمّن وتبرّک در منزلش می فرمود . ما چند نفر به درس حاضر می شدیم .

از قضا روزی مرا احتلام عارض شد ، ونمازم قضا شد . وقت درس هم رسید فکر کردم که اول به درس حاضر شوم بعد برای غسل به حمام بروم ، پس وارد مجلس شدیم .

آقا به اطاق درس تشریف آورد ومثل هر روز با خوشروئی و بشاشت به همه توجه والتفات فرمود وتوجهی به من کرد ، ناگهان قیافه اش تغییر پیدا کرد و گرفته شد ، بعد فرمود : امروز درس تعطیل است ، آقایان بروند به کارهای دیگرشان برسند .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه