- ( 1 ) ( غذای با برکت ) 1
- مقدمه 1
- ( 2 ) ( فوت مؤ من ) 2
- ( 3 ) ( مردی که بر قبر شیخ می گریست ) 3
- ( 4 ) ( آن عمل را ترک کن ) 3
- ( 6 ) ( آتش متعرّض خرمن نشد ) 4
- ( 5 ) ( توجّه باطنی ) 4
- ( 7 ) ( سلام او بمن رسید ) 5
- ( 8 ) ( مقام سید محمد باقر قزوینی ) 6
- ( 10 ) ( ای باد ساکن شو ) 7
- ( 9 ) ( مرض طاعون ) 7
- ( 12 ) ( میرزای شیرازی وزائر خراسانی ) 8
- ( 11 ) ( توسل به قرآن ) 8
- ( 13 ) ( تو زنده خواهی ماند ) 9
- ( 14 ) ( حاجی کلباسی و باران ) 10
- ( 15 ) ( سید مرتضی کشمیری ) 11
- ( 16 ) ( مرحوم بید آبادی ) 12
- ( 17 ) ( صدقه وحفظ مال ) 12
- ( 18 ) ( استخاره نجات بخش ) 13
- ( 21 ) ( حمّام لازم تر بود ) 14
- ( 20 ) ( با حال جنابت ) 14
- ( 19 ) ( شفای مریض ) 14
- ( 22 ) ( برو غسل کن ) 15
- ( 24 ) ( شرط سید ) 16
- ( 23 ) ( صدای برخیز ! ) 16
- ( 26 ) ( حل مسئله مشکله ) 17
- ( 25 ) ( آیت الله کوهستانی ) 17
- ( 28 ) ( نمای حلی ) 18
- ( 27 ) ( ککها بروند ) 18
- ( 29 ) ( شیری در بالای خانه ) 19
- ( 30 ) ( پذیرائی شیخ انصاری ) 19
- ( 31 ) ( پیشگوئی امام جمعه زنجان ) 20
- ( 32 ) ( میر سید علی قاضی ) 20
- ( 33 ) ( کرامتی از جد آیت الله سید محمود شاهرودی ) 21
- ( 34 ) ( غذای بحالاول ) 21
- ( 35 ) ( دیگر آن پیام نور را ندیدم ) 21
- ( 36 ) ( دیگر آقا جانت را اذیت نکن ) 22
- ( 37 ) ( ملا قربانعلی زنجانی ) 22
- ( 39 ) ( آیت الله شاهرودی ) 24
- ( 38 ) دیگر سرتان درد نخواهد گرفت 24
- ( 40 ) ( آزار جنّیان ) 25
- پی نوشتها 25
یکی از اوقاتی که آقا نورالدین به تکیه در بیرون شهر رفته بودند ، تجار گفتند ، برویم پیشش من هم جزء آنان بودم ، رفتیم دور تا دور اطاق تجّار نشسته بودند ، نزدیک ظهر شد ومنجر گشت که آقا نور الدین نهار بیاورد . نهاری که تهیه کرده بودند ، یک قابلمه دونفری بود که اندازه خودش وآقا سید باقر وشاید هم یک نفر دیگر .
جمعیت دورتادور اطاق نشسته بودند . به خدمتکارش گفت : نهار بیاور . او خنده ای کرد وفهماند که قابلمه ما کفایت اینان را نمی کند . ( خودش بلند شد ورفت سر قابلمه ، وگفت : تو بشقاب بیاور ، وهی بشقاب آوردند ، هی پر کرد ، دورتادور به همه داد .
از این غذای کم به همه داد چه برکتی پیدا کرده بود ! ) ( 1 )
( 2 ) ( فوت مؤ من )
حضرت آیه الله العظمی ( اراکی ) از مرحوم عالم ربانی ( آقا نور الدین عراقی ) نقل فرمود :
( آقا سید محمد ملکی نژاد ) که عمه زاده مرحوم ( آقای فرید عراقی ) بود ، با من آشنایی دارد . خودش برای من نقل کرد وگفت که :
برای مرحوم آقا نور الدین خبر آوردند که ( حاج آقا صابر ) به زیادت کربلا رفته ودر همان جا فوت شده است .
حاج آقا صابر از معمرین وخودش هم پیشنماز واهل منبر بود وخیلی آدم معتبری بود . مرحوم آقای ( حاج شیخ عبدالکریم ) هم خیلی به ایشان محبت داشت .
وقتی خبر فوت حاج آقا صابر را به آقا نورالدین رساندند ، ( ایشان سرش را روی کرسی گذاشت ، قدری طول کشید وبعد سرش را بلند کرد وگفت : نه دروغ است ) .
گفتند از کجا می گویید ؟ فرمود : چون وقتی مؤ منی از دنیا می رود ، هاتفی در میان آسمان و زمین ندا می کند که فلان مؤ من فوت شد ومن هرچه گوش دادم نشنیدم ، پس دروغ است بعد هم همین طور شد ، ماجرای فوت دروغ بود . ) ( 2 )