داستانهایی از مقامات مردان خدا صفحه 24

صفحه 24

و پول سفر را داد ( وراهنمائی کرد ) وقتی خواست سوار شود چون پیر بود نتوانست بالا رود فی الفور من خم شدم آقا پایش را بر پشت من گذاشت و سوار شد همقطاران از این حس خدمت من به یک زندانی که در نظر آنان مقصر شناخته می شد در شگفت شدند من داستان خود را برای آنان شرح دادم و کم کم کرامت و نفس وعلو شاءن وی بر دیگران مشهود گشت . ( 35 )

( 38 ) دیگر سرتان درد نخواهد گرفت

مرحوم آیت الله فقید ( آقا میرزا محمود حسینی ) امام جمعه زنجان نقل کردند شبی دیروقت با پدرم که سخت مریض بودند به حضور حضرت حجت الاسلام ( آخوند ملا قربانعلی ) شرفیاب شدیم ، مقصود از شرفیابی آن بود که از مرحوم ( عدالت الملک ) رئیس دادگستری زنجان که در خانه ما بست نشسته بود نزد آخوند شفاعت کنیم .

( ماجرا از این قرار بود که عدالت الملک از سوی مشروطه چیان رئیس عدلیه زنجان شده بود ، مرحوم حجت الاسلام که بر پایه موازین مسلّم شرعی تصدی منصب قضا را تنها شایسته فقیهان پارسا می دانست و دخالت دیگران را در این کار بی مورد و موجب ظلم و فساد می انگاشت شدیداً به مخالفت برخاست و از آنجا که انبوه جمعیت چشم به فرمان وی داشتند عدالت الملک که آخوند وی را ( ظلمیه چی ) می خواند سخت بر جان خویش ترسید و شبانه برای حفظ جان خویش پناهنده خانه امام جمعه شد که با آخوند رابطه صمیمی داشت و می توانست نزد آخوند از وی شفاعت کند ) .

باری

پدرم بعد از مقدمه چینی فراوان با ذکر این مطلب که عدالت الملک در خانه دیگر شما بست نشسته است . قضیه را به عرض آخوند رسانید ، آخوند دستشان را روی چشمشان نهاده گفتند : آقای امام جمعه هر چه که بخواهید به روی چشم ولی در باب آن ( ظلمیه چی ) حرفی نزنید .

پس از مدتی سکوت مجدداً پدرم قضیه را به شکل دیگری مطرح کرد و باز همان جواب را شنیدیم و این امر چندین بار تکرار شد . در این اثنا خادم چای شیرین آورد پدرم کسالتی مزمن داشت و به خاطر نگرانی از اینکه چای بر کسالتش بیفزاید با اشاره از خادم معذرت خواست ، مرحوم آخوند حبه ای قند در چای فرو برده به پدرم داد و فرمود : این را میل بفرمائید انشاء الله بعد از این دیگر سرتان درد نخواهد گرفت ، پدرم چای را خورد و مجدداً مطلب را تکرار کرد آخوند این بار سکوت کرد و ما سکوت را حمل به رضا کرده راهی خانه شدیم وعدالت الملک را همان شبانه روانه تهران کردیم . وفردای آن روز اثری از آن ناراحتی و کسالت پدرم باقی نبود وآن کسالتی که با مختصر ناپرهیزی شدت می یافت کلی رفع شد . ( 36 )

( 39 ) ( آیت الله شاهرودی )

مسافری از مرحوم آیت الله العظمی سید محمود شاهرودی ( ره ) پولی خواست برای خرجی مسافرتش آقا نصف آن مبلغ درخواستی را دادند و فرمودند به همین مقدار هم که همراه خود داری ترا بس است . از او پرسیدند آقا درست فرمودند ؟ آن شخص پولهایش را بیرون آورد

و شمرد درست همان قدر بود که فرمودند . ( 37 )

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه