داستانهایی از مقامات مردان خدا صفحه 5

صفحه 5

کسی به آخوند می گوید : چرا نشسته ای ؟ نزدیک است آتش خرمن شما را بگیرد . آخوند تا این را می شنود عبا وعمامه را بر می دارد وقرآن را

به دست می گیرد و به بیابان می رود و رو به آتش می گوید : ای آتش ! این نان خانواده واهل وعیال من است ترا به این قرآن قسم به این خرمن متعرّض نشو !

پدرم می گفت : تمام آن قبّه ها ( کپّه های خرمن ها ) که در اطراف بود خاکستر شد واین یکی ماند . هر کس که می آمد ، انگشت به دهان می گرفت و متحیّر می شد که این چه جور سالم مانده ! ولی من از قضیه خبر داشتم .

پدر مرحوم آقا ضیاء ( عراقی ) اینطور شخصی بوده است رحمه الله علیهم . ( 6 )

( 7 ) ( سلام او بمن رسید )

مقامات بسیار ومکاشفات بی شمار از مرحوم ( حاج ملا هادی سبزواری ) نقل کرده اند . ما در اینجا به ذکر یکی از آنها قناعت می کنیم :

در سال 1284 قمری ( ناصرالدین شاه ) به قصد خراسان نخست به سوی ( حضرت عبدالعظیم ) حرکت می کند .

در عرض راه مردی را به حالت انتظار مشاهده می کند شاه قاجار از آنجا که بر جان خود بیمناک بوده به یک نفر از ملتزمین رکاب خود دستور می دهد که برود وببیند آن شخص پیاده کیست وچه کار دارد ؟

پیشخدمت شاه خود را به او رسانیده ودر نزدیکش می ایستد می بیند مردی ژولیده موی و ژنده پوش است ، از او سبب توقّفش را کنار جاده سؤ ال می کند :

آن مرد می گوید : گویا شاه قصد خراسان را دارد پس به سبزوار هم خواهد رفت به ایشان عرض کنید در سبزوار وقتی با حاج ملا

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه