200داستان از فضایل ، مصایب و کرامات حضرت زینب (ع) صفحه 113

صفحه 113

زن یزید که سالهای پیش در خانه عبدالله بن جعفر زیر دست علیا مخدره زینب (س ) کاملا تربیت شده بود ، روزگار او را به شام خراب انداخته و از جایی خبر

ندارد . یک وقت بر سر زبانها افتاد که جماعتی از اسیران خارجی به شام آمده اند . این زن از یزید درخواست کرد به دیدار آنها برود یزید گفت شب برو .

چون شب فرا رسید ، فرمان کرد تا کرسیی در خانه نصب کردند . بر کرسی قرار گرفت و حال رقت بار آن اسیران او را کاملا متاءثر گردانید سؤ ال کرد : بزرگ شما کیست ؟ علیا مخدره را نشان دادند . گفت : ای زن اسیر ، شما از اهل کدام دیارید ؟ فرمود : از اهل مدینه . آن زد گفت عرب همه شهرها را مدینه گوید؛ شما از کدام مدینه هستید ؟ فرمود : از مدینه رسول خدا (ص ) آن زن از کرسی فرود آمد و به روی خاک نشست . علی مخدره سبب سؤ ال کرد ، گفت : به پاس احترام مدینه رسول خدا (ص ) ای زن اسیر ، تو را به خدا قسم می دهم آیا هیچ در محله بنی هاشم آمد و شد داشته ای ؟ علیا مخدره فرمود : من در محله بنی هاشم بزرگ شده ام . آن زن گفت : ای زن اسیر ، قلب مرا مضطرب کردی . تو را به خدا قسم می دهم ، آیا هیچ در خانه آقایم امیرالمؤ منین (ع ) عبور نموده و هیچ بی بی من علیا مخدره زینب (س ) را زیارت کرده ای ؟ حضرت زینب (س ) دیگر نتوانست خودداری بنماید ، صدای شیون او بلند شد فرمود : حق داری زینب را نمی شناسی ، من زینبم !

بگفت ای

زن ، زدی آتش به جانم کلامت سوخت مغز استخوانم

اگر تو زینبی ، پس کو حسینت اگر تو زینبی کو نور عینت

بگفتا تشنه او را سر بریدند به دشت کربلا در خون کشیدند

جوانانش به مثل شاخ ریحان مقطع گشته چون اوراق قرآن

چه گویم من ز عباس دلاور که دست او جدا کردند ز پیکر

هم عبدالله و عون و جعفرش را به خاک و خون کشیدند اکبرش را

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه