داستانهایی از مردان خدا صفحه 10

صفحه 10

پیشگوئی

ایشان فرمودند :

خدا رحمت کند ((استاد حسین مشکل گشا)) را ، ایشان یکی از مردان خدا بود . نجّار بود . واین اواخر کلبندی چینی های شکسته را بهم وصل می کرد . او مرد بزرگواری بود که خدمت آقا ((امام زمان )) علیه السّلام رسیده بود .

ایشان می فرمود : آن وقتی که در اهواز کارمی کردم آنجا خیلی کم کسی نماز می خواند و وقتی کسی را می دیدم نماز می خواند خوشحال می شدم .

یک روز همین طور که روی چوب بست بودم ، دیدم یک مردی یک چیزی مثل گونی پوشیده و داخل در شط شد و خودش را شست . بعد آمد جای مسحش را خشکاند ، بعد وضوگرفت و ایستاد نماز ، من خیلی از این خوشم آمد . گفتم : خدا کند این با من رفیق شود .

یک شب آمد گفت : استاد . گفتم : بله . گفت : من یک قدری از این چوب ها را ببرم آتش روشن کنم گرم شوم ؟ گفتم : ببر . دوباره شب دیگر آمد ، گفتم : اگر بخواهی می توانی پیش من بیایی .

گفت : ای استاد من کجا شما کجا . شما استاد هستی من رعیت بی چیز با هم جور در نمی آید .

گفتم : این حرفها را نزن ((ما همه بنده خدا هستیم و با هم فرق نمی کنیم )) بیا پیش من .

گفت : من سه تومان به این بقاله بدهکارم . گفتم : برو به بقاله بگو بدهکاری شما را پای مشکل گشا بنویسد . خلاصه بعد از آن آمد پهلوی من .

نزدیک ((ماه مبارک رمضان )) که شد ، گفت : استاد من روزه می گیرم اگر شما روزه نگیری رفاقتمان نمی شود . گفتم : نه من هم روزه می گیرم ، یک مّدتی که با من بود . یکی از این شبها یک نامه از اصفهان آمد که بچه ات گلویش درد می کند ، من وقتی خواندم ناراحت شدم . گفت : استاد ناراحت نشو بچه ات گلویش خوب شد .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه