داستانهایی از مردان خدا صفحه 14

صفحه 14

نیکی به مورچه

ایشان فرمودند :

یکی از دوستان ((حاج آقا مجتهدی )) برای ((حاج آقا محمد صافی )) و ایشان هم برای من تعریف کرد؛

حاج آقا مجتهدی یک اربعین در کوه خضر ریاضت کشیدند . کوه خضربالای مسجد جمکران است که بیشتر اولیا خدا در این کوه ریاضت میکشند ، آقای مجتهدی هم چند تا ریاضت هایش را در آنجا کشیدند و یک مدتی در قم بودند می گفت : ایشان وقتی اربعینش تمام شد بنا شد به منزل ما بیاید .

ما رفتیم ایشان را آوردیم . وقتی منزل آمدند ، جوراب هایشان را در آوردند که وضو بگیرند . بعد از وضو دستمال شان را از جیب بیرون آورند که دست و صورتشان را خشک کنند ، یک وقت متوجه یک مورچه شدند که

توی جیبشان و توی دستمالشان بود . ایشان وقتی این مورچه را دید .

فرمود : این حیوان را من از آنجا آورده ام الآن باید پیاده این حیوان را ببرم تا تنبیه شوم که دیگر هواسم را جمع کنم و این حیوان را از زندگیش نیندازم . و پیاده تا کوه خضر رفتند و برگشتند و سوار وسیله هم نشدند و گفتند : باید تنبیه شوم تا هواسم را جمع کنم و حیوانی را سرگردان نکنم .

خُب مراعات می کنند که خدا این چیزها را به ایشان می دهد که گوشش همه چیز را می شنید و چشمش همه چیز را می دید .

مرد خدا

ایشان فرمودند :

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه