داستانهایی از مردان خدا صفحه 18

صفحه 18

قبر و قرآن

حضرت حاج آقای هاشم زاده فرمودند :

یک قبر کنی در ((تخت فولاد اصفهان )) قبرکنی می کرد . یک روز یک بنده خدایی می میرد و وصیت می کند که اگر مُردم قبر مرا در پیاده رو و جاده قرار دهید تا مردم از روی قبر من رد شوند و فاتحه ای نثارم نمایند .

قبرکن زمینی را شروع به کندن می کند یک وقت متوجه می شود قبری ظاهر شد . داخل قبر می شود سنگی را می بیند ، وقتی سنگ را بر می دارد . می بیند یک بنده خدایی نشسته ویک رحل با قرآن در مقابلش گذاشته و دارد

قرآن می خواند .

می ترسد وسنگ را سر جایش می گذارد و روی قبر را می پوشاند واین قبر را برای خودش می گذارد و به صاحبان متوفا می گوید : این قبر توی قبری در آمده و نمی توان در آنجا مُرده دفن کرد جای دیگری قبری میکَند و میت را در آنجا به خاک می سپارد .

پنجاه سال از این ماجرا می گذرد بعد از پنجاه سال قبر کن با خود می گوید بروم ببینم اشتباه ندیده باشم ، نکند هواسم پرت بوده و خواب دیده ام ، خلاصه قبر را می کَند و پایین می رود و سنگ را از روی آن قبر بر می دارد .

می بیند بله آن بنده خدا هنوز نشسته و مثل پنجاه سال قبل ، قرآن می خواند .

یک وقت آن بنده خدائی که در قبر نشسته بود و قرآن می خواند سرش را بالا می کند و می گوید : تو خجالت نمی کشی هر روز هر روز نگاه می کنی ؟ تو که دیروز اینجا بودی و نگاه کردی دوباره امروز آمدی نگاه می کنی ؟

قبر کن فوری سنگ را روی قبر می گذارد و بر می گردد .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه