داستانهایی از مردان خدا صفحه 35

صفحه 35

فرمودند : برگرد برو پدرت خوب شده . بچه برگشت در بین راه دید پدرش می آید قضیه را نقل کرد . آنگاه اهل ده فهمیدند حاج شیخ به این سرزمین تشریف آورده اند . ارباب حوائج ریختند و دعا و دوا از ایشان می گرفتند .

حاج شیخ در ماه رمضان

ایشان فرمودند :

ماه رمضان در فصل زمستان بود و هوای مشهد آن زمان بسیار سرد بود بطوری که حوض آب منزل با آنکه سطحش بوسیله قاب پوشیده بود ، اغلب نصف شب می ترکید . مرحوم حاج شیخ در ماه رمضان پنج شب در شهر منزل

ما بودند .

شب اول پس از افطار و نماز مغرب و عشاء من و برادر بزرگتر و کوچکترم رفتیم مسجد گوهر شاد پای منابر و چون شبها بلند بود حدود 5 ساعت در مسجد و حرم بودیم .

وقت مراجعت برادر بزرگترم درب حیاط را باز کرد تا داخل حیاط شدیم . گفت : آی کی هستی ! بلافاصله مادرم دوید و گفت آهسته آقای حاج شیخ هستند و معلوم شد اول شب حاج شیخ آمده اند وسط حیاط زیر آسمان مقداری برف روی قاب حوض را کنار زده و یک تکه گونی پهن کرده و آنجا نشسته اند به دعا خواندن ؛ گویا شرط لازم آن دعا این بوده که حتماً زیر آسمان ، باید خوانده شود و حدود شش ساعت در هوای 20 درجه زیر صفر در وسط حیاط زیر آسمان نشسته اند و این برنامه همه شب عملی می شد در صورتیکه کاسه آب در طاقچه اطاق یخ می بست .

مرحوم حاج شیخ فرموده بودند که در زمان کودکی من ، استادم در ((تخت فولاد اصفهان )) در شب بسیار سرد زمستان در فضای تخت فولاد مشغول خواندن دعا بوده . یارانش که من جمله پدر من از آنها بود در داخل اطاق کنار منقل آتش از سرما می لرزیدند .

پدر حاج شیخ نزد استاد رفته و گفته بود اگر صلاح می دانید امشب چون خیلی هوا سرد است داخل اطاق مشغول ذکر باشید .

استاد دست پدر حاج شیخ را گرفته و به داخل عبا کشیده و گفته بود آخر اسم خدا بقدر پنج سیر زغال حرارت نداره ؟ !

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه