داستانهایی از مردان خدا صفحه 37

صفحه 37

اشخاص می گویند : چطور شده ؟ آیا چیزی به او گفتی ؟

می گوید : می خواستم بگویم این عمامه چیست به سرت ، یک نگاه به من کرد و گفت : چه می گوئی ؟ تمام بدنم به لرزه آمده است ، می ترسم بمیرم .

مردم به او می گویند : بدبخت او به تو رحم کرده است وَالاّ ممکن بود تو را سوسکی بسازد . ((العزه لله ولّرسول وللمؤ منین )) .

هیچ چیز مانع دیدار او نیست

ایشان فرمودند :

مرحوم حاج شیخ در مرض فوتشان در مشهد و خانه ((حاج عبدالحمید مولوی )) بستری بودند ولی روزهای آخر که مرضشان شدت کرد در بیمارستان منتصریه خیابان جنت بستری شدند .

اطاقی که حاج شیخ بستری بودند تخت نداشت ، مفروش بود و تشک و متکی گذاشته بودند . درب اطاق به داخل ایوان بود و هر کس داخل ایوان می شد داخل اطاق را می دید .

اژدری می گفت : من رفتم به عیادت حاج شیخ دیدم رو به دیوار عبا بر سر کشیده و سر بر بالشت گذاشته پشت به در اطاق مثل اینکه در حالت خواب است . لذا آهسته در را باز کردم و در گوشه ای ساکت نشستم . بعد از من شخص دیگری وارد شد او هم مثل من آهسته در کناری نشست .

حاج شیخ پشتش به ما بود و کاملاً عبا بر سر کشیده بود که حتی صورت مبارکش هم معلوم نبود . در این

بین ((حاج عبدالحمید مولوی )) رحمه الله علیه وارد شد . او حاج شیخ را صدا زد و راجع به موضوعی که حاج شیخ به او ماءموریت داده بودند گزارش داده .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه