داستانهایی از مردان خدا صفحه 38

صفحه 38

ضمناً گفت : کسانی هم این جا به عیادت حضرتعالی آمده اند .

سبحان الله ! حاج شیخ فرمود : می دانم حبیب است و فلان کس ، اسم او را هم فرمود .

به خدا قسم من و آن شخص دیگر مات و مبهوت شدیم زیرا معلوم شد که این مرد خدا از همه سو می بیند و هیچ چیز مانع دید او نیست .

معالجه مجنون به وسیله دعا

ایشان فرمودند :

((آقای کورس )) که لیسانسیه ریاضیات و از فرهنگیان با سابقه و سالها مدیر دبیرستان بزرگ نیای مشهد بود شبی در باشگاه فرهنگیان کنار هم قرار گرفتیم و به مناسبتی سخن از مرحوم حاج شیخ به میان آمد . ((آقای کورس )) گفت : زمانی که من دوره دوم دبیرستان رشته ریاضی را می گذراندم دوران رضا خان و رواج بازار بی دینی بود . من هم تحت تاءثیر محیط به چیزی جز علوم عصر معتقد نبودم و اعتقادات مذهبی را خرافات می دانستم .

مادرِ پدرم مبتلا به جنون شد مدتها او را معالجه کردند و نتیجه حاصل نشد . دعانویس و رمّال نبود که به خانه ما آمد و شد نداشت . اما روز به روز وضع مریض بدتر می شد تا آنجا که در زیرزمین خانه او را به ستونی به وسیله طناب بسته بودند .

در آن زمان پدر شاهی بود و ما جراءت آنکه دستور پدر را اطاعت نکنیم نداشتیم .

روزی پدرم دو نفر کارگر

و یک مال سواری حاضر کرد و مادرش را بر الاغ نشاندند و پاهایش را زیر شکم الاغ بستند و دو نفر کارگر از دو طرف دستهای او را گرفتند .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه