- مقدمه 1
- چراغ قبر 3
- پیر نورانی 4
- درست کاری 6
- پیشگوئی 10
- حاج آقا مجتهدی 11
- مرد خدا 14
- نیکی به مورچه 14
- مجنون دانا 17
- قبر و قرآن 18
- غلام حاجی 19
- آقاجمال خوانساری 20
- خرما و مریض 21
- حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی 22
- پسر کچل 23
- مار 24
- نماز اول وقت 25
- زیارت اهل قبور 26
- سه حاجت 26
- ملخ 27
- سرکوبی نفس 28
- برادر حاج شیخ 30
- رطیل زدگی 34
- حاج شیخ در ماه رمضان 35
- قضیه پاسبان و مرحوم حاج شیخ 36
- هیچ چیز مانع دیدار او نیست 37
- معالجه مجنون به وسیله دعا 38
- حاج میرزا جواد آقا تهرانی 39
- آثار حاج شیخ پس از مرگ 41
- مدفن حاج شیخ در صحن عتیق 42
- مردی که مزار حاج شیخ را تمیز می کرد 43
- سید زین العابدین ابر قویی 45
- آیت اللّه امامی 46
- رفع مشکلات 46
- نامه اعمال 47
- امام حسین علیه السّلام 47
- مقام والا 48
- مزد مشیعین 48
- تشکر از مشیعین 49
- آقاجمال گلپایگانی 50
- اثرتماس 51
- زیارت اهل قبور 51
- احترام به سیّده 52
- مرحوم ارباب 53
- جواب خدا 54
- آتش نمی سوزاند 54
- آخوند کاشی 55
- دو ادّعا 55
- نماز شب 57
- ذکر درختان 57
- تکمیل و تکامل 58
- نانوا 59
- آخوند و لُر 59
- ذکر موجودات 60
- ازدواج 62
- ترک سنت 62
- دعای ابوحمزه ثمالی 63
- شکل برزخی 64
- صدای اذکار 65
- نماز آخوند 66
- شکل خرس 66
- ذکر اشیاء 67
- تخت فولاد 68
- حق رفاقت 69
- اداء قرض 70
- مقام آخوند 70
- ابوالمعالی 72
- صله رحم 73
- دل سوزاندن 74
- پیر ابرو 76
گفتم : توکی هستی ؟
گفت : من سید حسن هستم ، نفتهایم را که توی چراغت ریختی هیچی ، چرا چراغم را روشن
نکردی . . . ؟
ترس و وحشت تمام وجودم را فرا گرفته بود ، گفتم : چَشم ؛ آقا دیگه روشن می کنم .
گفت : مبادا دیگه چراغ قبر مرا روشن نکنی ؟ گفتم : چَشم ، آمدم بیرون کسی را ندیدم . آمدم سر قبر و چراغ را روشن کردم .
پیر نورانی
ایشان فرمودند :
در آن زمانها یک همکاری داشتم که یک داستانی به یکی از رفقا گفته بود من می خواستم این داستان را از زبان خودش بشنوم به چه سختی پیدایش کردم و به او گفتم : این داستان را تعریف کن . می خواهم از زبان خودت شنیده باشم . او هم چنین گفت :
در زمان جوانی ، ما چهار نفر بودیم که در زمان رضا شاه ملعون به وسیله یابو و گاری از سیلو ، گندم ها را به شهر منتقل می کردیم .
یکی از این شبها که گندم بار گاری کرده بودیم و از کنار قبرستان معروف ((تخت فولاد اصفهان )) رد می شدیم ، یک وقت نور چراغی توجه ما را بخودش جلب کرد .