داستانهایی از مردان خدا صفحه 53

صفحه 53

وقتی که خواستیم مرخص شویم ، ایشان فرمودند : حالا آن علویه کجاست ؟ گفتیم : آقا ! خانم جلوی در ایستاده .

تا این را گفتیم ایشان دستهایشان را بلند کردند و گفتند :

خدایا از جانب من از ((حضرت زهرا)) سلام الله علیها عذر خواهی کن که ما در اتاق گرم کنار بخاری نشستیم و یک علویه این مدت در سرما زیر برف ایستاد .

مرحوم ارباب این جمله را سه بار فرمودند و از خدا خواست تا از ((حضرت زهرا)) سلام الله علیها حلالیت بگیرد .

مرحوم ارباب

((حضرت حاج آقای هاشم زاده )) فرمودند :

یک پولی به مبلغ دو هزارتومان داشتم می خواستم خمس و سهم امامش را بدهم ، خمس را به فامیل مادرم که سید بود دادم ، و سهم امام را آوردم خدمت آقای ارباب .

وقتی به منزلشان آمدم ، آقا منزل تشریف نداشتند و گفتند آقا تشریف می

آورند . در منزل آقا یک سکوئی بود نشستم تا ایشان تشریف آوردند .

سلام کرده گفتم : آقا من دو هزار تومان داشتم ، که خمس آن رابه فامیل مادرم که سید و بیچاره بود دادم و سهم امام را برای شماآوردم .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه