داستانهایی از مردان خدا صفحه 59

صفحه 59

نانوا

ایشان فرمودند :

یکی از شاگردان مرحوم ((آخوند کاشی )) ((آیه الله آسید محمدرضا خراسانی )) بود که فرمودند :

آخوند به من پول می داد و می فرمود : برو نزدیک مسجد نوی بازار دکان نانوایی ، دو یا سه تا نان بگیر .

کسی نمی توانست با ایشان زیاد حرف بزند چون زود عصبانی می شدند .

یک روز که سر حال بود گفتم : آقا توی همین نزدیک مدرسه هم دکان نانوایی هست ، چرا شما می فرمائید من این همه راه را بروم از دکان نزدیک ((مسجد نو)) نان بخرم ؟ !

فرمودند : آن نانوایی ((مسجد نوی )) را نجاست کاریش را ندیدم ، اما این یکی را نجاست کاریش را دیدم . ایشان چشم باطن بین داشتند

آخوند و لُر

ایشان فرمودند :

مرحوم آخوند همیشه آخر مدرسه که یک حوض داشت وضو می گرفت و هیچ وقت در حوض جلوی مدرسه وضو نمی گرفت .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه