داستانهایی از مردان خدا صفحه 60

صفحه 60

وقتی هم که وضو می گرفتند چند نفر اطراف حوض می ایستادند تا کسی نزدیک حوض نشود ،

یک دفعه یک آقای لُری می آید ، آن دو سه طلبه می گویند : آقا مشغول وضو ساختن است ، آقای لُر هیچ اهمیتی نمی دهد و سریع وضو می گیرد .

آخوند یک نگاهی به او می کند و می گوید : این وضو به درد کله ات می خورد ، چون هنگام وضو گرفتن جورابهایش را در نیاورده بود تا وقتی که نوبت مسح پا برسد .

آقای لُر به آخوند می گوید : آقای آخوند شما سرتون توی کتاب و قرآن است می دانید چه کار کنید ، وضوی خوب بگیرید ، ما همین

اندازه که می گیریم بس است و به خدا می گوئیم که خدایا ما یاد تو هستیم .

تا این کلمه را لُر گفت . آخوند همانجا سرش را گذاشت روی حوض و گریه شدیدی کرد و گفت : این خدا را شناخت ما که قابل نیستیم .

ذکر موجودات

((آیت الله امینی )) فرمودند :

((آسید باقر سدهی )) که استاد ما بود و ایشان هم شاگرد مرحوم ((آیت الله آمیرزا رحیم ارباب )) بود فرمود که ما سر درس مرحوم ارباب بودیم و ایشان لمعه درس می دادند یک روز در درس لمعه فرمود :

یک شب من از اتاقم به قصد وضو به سوی صحن مدرسه آمدم که نماز شبم را بخوانم وقتی از اتاق بیرون آمدم دیدم صدای همهمه ای می آید هر چه نگاه کردم دیدم همه جا خاموش است ، صدا از درخت و همه جا می آید مثل یک ذکری بود .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه