داستانهایی از مردان خدا صفحه 64

صفحه 64

که آخوند کاشی یک روز از مدرسه بیرون می آید و یکی از شاگردانش ایشان را برای افطار دعوت کرده بودند . و با اصرار زیاد سحر را هم نگه داشته بود ،

آخوند فرموده بودند به شرطی که با من کاری نداشته باشید و دنبال کار خود بروید .

ولی من هی برای پذیرایی پیش آقا می رفتم که ببینم چه کار می کند ، ملتفت این قضیه شدم که ایشان از افطار تا سحر مشغول عبادت بودند و در نماز وتر در قنوتش تمام ((دعای ابوحمزه ثمالی )) را با صوت حزین و گریه می خواندند .

شکل برزخی

((جناب حاج آقای ناجی )) در اصفهان فرمودند :

یک روز صبح زود خادم آخوندبه حمام می رود و می بیند آخوند در حمام قدیم توی خزینه است ، جلو می رود و سلام می کند .

آخوند می گوید : سلام و زهر مار فلان فلان شده . کی گفته تو اینجا بیایی و شروع به ناسزا گفتن میکند .

خادم تعجب می کند و مبهوت می ماند . صبح اول صبحی ما مگر چکار کرده بودیم که باما اوقات تلخی کرد و ناسزا گفت .

خلاصه دل چرکین می شود ولی چیزی نمی گوید . تا اینکه چند روز از این ماجرا میگذرد و مرحوم آخوند قلیان می کشید ، سر قلیان را برای مرحوم آخوند چاق می کند و میآید خدمت آخوند و می گوید : آقا چند روز پیش صبح آمدم حمام ، آخر چه قصوری از

ما سرزده بود که علی الطلوع اینهمه چیز به ما بار کردید ؟

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه