داستانهایی از مردان خدا صفحه 76

صفحه 76

آشیخ فرمود : آخه من چه کارکنم دست من که نیست . ایشان دل سوزانده و آه آن حیوان گرفته و بعد آن جوان هم مرد .

ببینید این دل یک حیوانی را سوزانید و به این روز افتاد و آن وقت تو دل انسان که اشرف کائنات است می رنجانی وبدرد می آوری ، وای بحال آن آدم هایی که دل انسانها را بسوزانند ، جواب خدا را چه می خواهند بدهند . ای مردم مواظب باشید . . . . .

پیر ابرو

حضرت حاج آقای هاشمی زاده فرمودند :

اصفهان چهل بابا داشته که همه از اولیاء و از عجایب روزگار بودند البتّه از این چهل باباها هفت هشت تای آنها را می شناسیم که یکی هم ((بابا ابرو)) پیر ابرو بوده .

ایشان شخص عجیبی بوده و همیشه در قبرستان تخت فولاد شب و روزش را بسر می برده و از عُباد و زُهاد و اغتاب و اوتاد و ریاضت کش ها بوده و ابروهایش بقدری بلند بوده که روی چشمانش را می گرفته و طریقه ارشاد و

هدایت ایشان این بوده که گنه کاران و بزه کاران و شیّادان را خدمت ایشان در جمع خانه می آوردند .

یک شب یا یک روز ابروهایش را بالا می زده ، یک نگاهی به آنها می کرده و آنها را عوض می کرده و تصفیه و پاک و روحانی ومنقلب می شدند .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه