خاطراتی از صالحان صفحه 121

صفحه 121

داستان حیرت انگیز درباره جناب شیخ رحمه الله

همان شاگرد نخبه ایشان در منبر نقل فرمودند: شبی از شب های سرد زمستانی جناب شیخ به رئیس خدمه حرم مطهر امام هشتم علیه السلام مراجعه و می فرماید: می خواهم امشب در پشت بام حرم مطهر کنار گنبد مشغول عبادت شوم. رئیس خدمه چون از موقعیت جناب شیخ مطلع بوده اجابت درخواست ایشان را می نماید. درب پشت بام حرم مطهر را باز نموده جناب شیخ در کنار گنبد مطهر مشغول اعمال عبادی خویش می شود. رئیس خدمه از نظر امنیتی درب پشت بام را قفل نموده به منزل خویش می رود غافل از آنکه سرمای شدید آن شب مقدمه آمدن برف سنگینی است که می باید سراسر شهر مشهد را فرا گیرد. رئیس خدمه طبق معمول قبل از اذان صبح از خواب بیدار می شود تا به سوی حرم مطهر جهت باز نمودن حرم مطهر به روی زوّار برود. امّا با کمال تعجب می بیند برف سنگینی روی زمین نشسته در حالی که ریزش برف ادامه دارد. ناگهان به یاد جناب شیخ می افتد با خود می گوید نکند جناب شیخ از سرما و برف تلف شده باشد. وحشت عجیبی وجودش را فرا می گیرد. با خود می گوید اگر به ایشان آسیبی رسیده باشد چگونه جواب گوی این مسؤولیت باشم؟ با سرعتی هرچه تمام تر خود را به حرم رسانیده و بلافاصله به طرف درب پشت بام می رود و قفل در را باز می کند. امّا با کمال تعجب و ناباوری می بیند جناب شیخ در رکوع نماز مشغول ذکر می باشد. در حالی که برف سراپای وجود او را سفیدپوش نموده و فقط صورت ایشان که در حال رکوع به زمین مایل می باشد هویداست و آن چنان

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه