خاطراتی از صالحان صفحه 168

صفحه 168

نقل یک مکاشفه

واقعه ای است که آن را فاضل دربندی یکی از اَجلّه علمای شیعه در کتاب اسرار الشهاده خود از شخصی از صلحای نجف اشرف نقل نموده. او می گوید نزدیک غروب در وادی السلام بودم و قصد داشتم که به نجف بروم. ناگاه جماعتی را دیدم بر اسب هایی نیکو، سواره به سوی من می آیند و در پیش روی آنها سواری در نهایت حسن و جمال و جلال، بر اسبی عربی نجیب، سوار است. چون به من رسیدند نظر کردم که یکی از آنها سیّد صادق فهّام که از اکابر علمای آن زمان و دیگری شیخ محسن، برادر شیخ جعفر به نظرم آمدند. نزدیک آن دو نفر رفتم و سلام کردم و ایشان را به نام خواندم. ایشان جواب سلام مرا دادند و گفتند: یا فلان! ما آن دو نفری که تصور کرده ای نیستیم. بلکه ما و این جماعت از فرشتگان می باشیم و آن یک نفر سوار که جلو ما می رود روح مرد صالحی از اهل اهواز یا هویزه است که ما مأمور به استقبال و همراهی او تا این مکان هستیم. تو هم با ما بیا. سپس با ایشان روانه شدم. قدری با ایشان راه رفتم. ناگاه خود را در مکان فصیح و وسیع دیدم که فضایی وسیع تر و هوایی خوش تر از آن ندیده بودم. پس آن فرشتگان از اسب های خود پیاده شدند. یکی از آن فرشتگان رکاب اسب آن شخص اهوازی را گرفته، پیاده کرد و او را در مکانی که به فرش های ملوکانه و نفیس مفروش کرده بودند

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه