خاطراتی از صالحان صفحه 240

صفحه 240

داستانی دیگر از مرتاض هندی

در محل مرتاضین خیمه ای به پا بود که درون آن مرتاضی نشسته و شخصی درب خیمه ایستاده و از اشخاصی که از مرتاض عمل خارق العاده ای درخواست داشتند، وجهی را می گرفت و آنها را داخل خیمه مرتاض راهنمایی می نمود. یکی از افراد پس از دادن وجه داخل خیمه مرتاض شد. مرتاض از او سؤال می کند که از من چه می خواهی؟ ایشان می گوید مدّتی است که در هند به سر می برم و از احوالات زن و فرزند خویش مطلع نیستم. آن شخص می گوید وقتی درخواست خود را به مرتاض گفتم یک وقت متوجه شدم که در منزلم می باشم. مشاهده نمودم که عیالم مشغول کارهای روزمره زندگی می باشد. در این هنگام درب منزل به صدا درآمد. عیالم درب منزل را باز نمود. پسرم را دیدم که با کیفی که در دست داشت داخل منزل شد. از راه پله های منزل به طرف اتاق در حرکت بود. من بی اختیار در کمال شوق به طرف او رفتم که او را در بغل بگیرم و ببوسم. ناگهان احساس سردرد شدیدی نمودم؛ زیرا در همان حال سرم به ستون خیمه خورد و از آن حالت خارج شدم. مرتاض به من خطاب کرد که تو اجازه نداشتی که به طرف فرزندت بروی و او را در بغل گرفته و ببوسی. تو فقط حقّ داشتی که ناظر اعمال خانواده ات باشی و آنها را ببینی و از حالات آنها مطلع شوی.

عجیب است که شخص مرتاض آن چنان از راه ریاضت نفسانی و

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه