خاطراتی از صالحان صفحه 259

صفحه 259

داستانی آموزنده از عبداللَّه ذوالبجادین

عبداللَّه ذوالجبادین (نام وی قبل از اسلامش عبدالعزی) و از قبیله مزینه و یتیم فقیری بود که پدرش را در کودکی از دست داده و برای او میراثی نگذاشته بود. عمویش که مردی ثروتمند بود عهده دار کفالت او شد و قسمتی از اموال و اغنام خود را به او بخشید.

عبداللَّه از حمایت و سرپرستی عمویش برخوردار شد و نسبتاً ثروتمند گردید و صاحب برده و شتر و گوسفند شد. زمانی که پیامبرصلی الله علیه وآله به مدینه آمد، عبداللَّه مایل به اسلام گردید. در آن موقع آیین اسلام شور و تحرکی در مردم به وجود آورده بود و همه جا پیرامون دین جدید بحث و گفت و گو می شد.

عبدالعزای جوان نیز به جست و جو وتحقیق برخاست و با عشق و علاقه مسائل اسلامی را دنبال می کرد. بر اثر شنیدن سخنان پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله و آگاهی از تعالیم الهی به فساد عقیده خود و خاندان خود پی برد از بت پرستی و رسوم جاهلیت دل برگرفت و در باطن به دین خدا ایمان آورده، امّا به رعایت عموی خود اظهار اسلام نمی نمود.

سال ها گذشت و جنگ های عمده تمام شد. هنگامی که پیامبرصلی الله علیه وآله از فتح مکّه به مدینه مراجعت فرمود، عبداللَّه به عمویش گفت: عموجان مدّت هاست انتظار مسلمان شدن شما را می کشم و نمی بینم که نسبت به محمّد، پیامبر خدا میل و کششی داشته باشی. به من اجازه بده که مسلمان شوم.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه