خورشید شرق صفحه 63

صفحه 63

یک بار وقتی صدای شلیک پدافند در حسینیه جماران به گوش رسید، ترس و وحشت چنان بر او مستولی شد که دیگران نیز از حالت او ناراحت شدند. کنترل آقا سید قاسم از عهده دیگران نیز ساخته نبود. در همین حال امام عزیز با آقا قاسم روبه رو شدند و دستی بر سینه اش گذاشتند و دلداری اش دادند. ناگهان آقا سید قاسم جمارانی حالتی عادی به خود گرفت. مثل این بود که او هیچ گاه با ترس آشنا نبوده است. آقا سید قاسم می گفت که پس از آن تاریخ دیگر هرگز از هیچ صدایی حتّی صدای انفجار نیز نترسیده است و قوّت قلبی دور از تصوّر یافته است. او این قوّت قلب را مدیون امام عزیز می دانست.»(173)

ماجرای فرودگاه

یکی از علمای اصفهان گوید: من مبلغی (خمس) را به شام [سوریه فعلی آوردم و از طریق شام وارد بغداد شدم. دیدم در فرودگاه همه جا را می گردند. خیلی مضطرب و ناراحت شدم و متوسل به حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام شدم. گفتم: آقا من این مبلغ را برای فرزند شما (امام خمینی) می آورم و شما به دادم برسید. در این هنگام شخصی از عمّال دولت عراق آمد و من را صدا زد و مرخصم کرد. بعد که وارد نجف شدم و خدمت امام رسیدم، نشستم و سلام کردم.

امام تبسّم کرد و فرمود: شما در فرودگاه مسأله ای داشتید و متوسل به موسی بن جعفرعلیه السلام شدید!(174)

فصل هفتم: گلستان خاطرات

گلستان خاطرات

امام خمینی فریاد مظلومان تاریخ بود.

زمستانی سرد

مرحوم، آقای اسلامی تربتی که همسایه امام در قم بود، نقل می کند روزی با امام در حال رفتن به درس آیت اللَّه شاه آبادی بودیم. فصل زمستان بسیار سردی بود، از کنار مدرسه حجتیه عبور می کردیم، دیدم خانمی کنار رودخانه نشسته و دارد پارچه ها و کهنه هایی را می شوید. نمی دانم مال خودش بود یا کُلْفَت بود، می دیدیم که یخ های رودخانه را می شکست و کهنه می شست. بعد دستش را از آب بیرون می آورد و مقداری با دمای بدنش گرم می کرد و دوباره لباس می شست.

امام قدری به او نگاه کرد، بعد به من فرمود: شما بروید، من می آیم.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه