خورشید شرق صفحه 67

صفحه 67

غذای امام را در سه ظرف ریختم و سر سفره بردم. سؤال کردند: غذای خودتان کدام است؟ عرض کردم: شما میل بفرمائید بعداً می روم در آن ساختمان می خورم.

فرمودند : بروید و ظرفی بیاورید.

کاسه دیگری بردم و آن غذای سه قسمت شده را چهار قسمت کردند. با وجود مشغله های زیاد حتّی مواقعی که میهمان دارند، این امور ظریف زندگی را فراموش نمی کنند.(182)

آخرین روز در پاریس

یکی از یاران امام گوید: یکی از زیباترین خاطره های ما مربوط به روزی است که قرار بود فردای آن به تهران حرکت کنیم. امام در آن روز فرمودند: همه افرادی که در اقامتگاه بودند شب به محل سکونت ایشان بیایند. حدود 20 نفری بودیم که بعد از نماز خدمت امام رفتیم. ایشان نصیحتی و دعایی کردند. بعد اظهار قدردانی فرمودند که ما شرمنده شدیم از این که خدمتی در خور نکرده و کاری انجام نداده ایم. سپس فرمودند: شما با این هواپیما همراه من نباشید. چون احساس خطر هست و شما بگذارید این خطر تنها برای من باشد. در آن لحظه ما به یاد آن وداع شب عاشورای امام حسین علیه

السلام افتادیم... امام با کلامی حسینی آن جملات را فرموده بودند و در حالتی شورانگیز همه شروع کردند به گریه کردن و گفتند: جان ناقابل ما فدای راه اسلام و انقلاب، اجازه دهید در خدمت شما باشیم.

در آن میان یک کارگر، یک راننده بود اهل گرمسار که از دست ساواک و ظلم رژیم فراری شده و به پاریس آمده بود. این مرد چنان در خدمت امام به شدّت می گریست و تقاضای همراه شدن با امام را داشت که به حالت بی هوشی افتاد.

امام مهربان و عزیز متأثر شده و اجازه دادند که همراه ایشان باشیم. ما جرأت بیشتری پیدا کردیم و از امام اجازه گرفتیم که با هر یک از برادران عکسی گرفته شود. باز امام با لبخندی مهرآمیز و پرعطوفت یک مقداری عبایشان را جمع کردند و فرمودند: «بسم اللَّه».(183)

فصل هشتم: گلشن لطیفه ها

گلشن لطیفه ها

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه