خورشید شرق صفحه 71

صفحه 71

با این سخن امام، همه حاضران خندیدند و امام نیز لبخندی زد.(189)

فصل نهم: از زبان امام

از زبان امام

امام خمینی: در این دنیا افتخارم این است که خود بسیجی ام.(190)

ازدواج شکوهمند

«آنچه برای من یک خاطره فراموش نشدنی است، با اینکه تمام صحنه ها چنین است، ازدواج یک دختر جوان با یک پاسدار عزیز است که در جنگ هر دو دست خود را از دست داده و از هر دو چشم آسیب دیده بود. آن دختر شجاع با روحی بزرگ و سرشار از صفا و صمیمیت گفت: حال که نتوانستم به جبهه بروم بگذار با این ازدواج دِین خود را به انقلاب و به دینم ادا کرده باشم. عظمت روحانی این صحنه و ارزش انسانی و نغمه های الهی آنان را نویسندگان، شاعران، گویندگان، نقاشان، هنرپیشگان، عارفان، فیلسوفان، فقیهان و هر کس را که شماها فرض کنید نمی توانند بیان و یا ترسیم کنند و فداکاری و خداجویی و معنویت این دختر بزرگ را هیچ کس نمی تواند با معیارهای رایج ارزیابی کند.»(191)

اضطراب شاه

از قراری که من شنیدم، همین محمّدرضا (شاه) در اواخر سال جنایاتش وقتی که ایران قیام کرد و آن بساط را و آن نهضت را، انقلاب را بپا کرد و دیدند خارجی ها که نمی توانند این را شاه دیگر اینجا نگه دارند، دیگر این عروسک به درد نمی خورد، گفتند (از بعضی اشخاصی که نقل کردند که از خود آنها بودند و حاضر قضیه بودند) که وقتی از طرف آمریکا با او آمدند و گفتند که شما باید دیگر بروید، او همان طور که نشسته بود یک قلم دستش بود لرزید و قلم از دستش افتاد. این قدر عاجز بود، اما نسبت به ملّت دیدید که چه کرد.(192)

حکم شهید مدرّس

«اخوی ما (آیت اللَّه پسندیده) نوشته بود به من که یک نفری است اینجا رئیس غلِّه است، آن وقت رئیس غلِّه زمان رضا شاه بود به من نوشت که بروید به آقای مدرّس بگویید که این مرد آدم فاسدی است، دو تا سگ دارد یکی اش را اسمش را سید گذاشته و یکی اش را شیخ. شما بگوئید که این را از اینجا بیرونش کنند.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه