قیام مختار ثقفی (مختارنامه) صفحه 75

صفحه 75

1- اصل: علیهم

2- اصل: بنی قرظه

3- اصل: بنی النصر

4- اصل: بنی قصاع

فرستاد و مهتران ایشان را بخواند و گفت: «شما را که فرمود که ایشان را دفن کنید؟ نه اینان دشمنان شما بودند و پدر ایشان بود که تیغ در شما نهاده بود و شما را از خان و مان برآورد؟» گفتند: «یا امیر، ما این شغل از بهر دو کار کردیم یکی آنکه اگر پدر ایشان علی بن ابی طالب به جایگاه بودی ما را در جهان نپراکندی و ما را امان داده بودی، چون این حال پیش فرزندان و یاران او آمد، ما را بریشان رحم آمد. دیگر نگاه کردیم شما را که دعوی مسلمانی می‌کنید و گویید ما امتان جد ایشانیم و امید شفاعت به جد ایشان داریم. با فرزندان ایشان این معامله می‌کنید، بدانستیم که شما را در مسلمانی هیچ نصیبی نیست و شما این سخنها به زبان گویید و دل موافق زبان ندارید و ما درین کار نه نام جستیم و نه فخر و نه از کسی طمع داشتیم.» (1)

هَزَبْر بن سلَیمان گفت: «وَیْلَکُم، شما شکر نکنید که ما شما را بگذاشته‌ایم درین جایگاه پس ما را منافق می‌خوانید و در امیرالمؤمنین یزید سخن می‌گویید و در عُبَِیدالله طعن می‌زنید؟» لشکر را بفرمود تا ایشان را بگرفتند. مقدار صد تن که آنجا حاضر بودند و اسبان ایشان را به غارت کردند و ایشان را باز داشتند و این خبر به قوم و خویشان ایشان رسید،

قرب دو هزار مرد در سِلاح شدند و بر بنگاه ایشان زدند و جمله را به غارت کردند. چون هَزَبْر بن سلَیمان ازین حال آگاه شد با پنج هزار سوار برنشست و آن صد مرد را بکشت و بر آن دو هزار سوار زد و با یکدگر برآویختند و بسیاری را ازیشان بکشت تا با آخر جهودان هزیمت شدند و مال و خواسته رها کردند. همه را غارت کردند و زنان و فرزندان را به کوفه (2) فرستادند و با ایشان فساد می‌کردند و کاری کردند با جهودان که نشاید گفتن و این همه از بهر آن کردند که آن مسکینان چرا فرزندان مصطفی را دفن کردند و حق بگفتند که «شما را در مسلمانی هیچ نصیبی نیست.»

خداوند اخبار چنین گوید که هَزَبْر ازیشان فارغ شد و از شاکریه برخاست

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه