- انقلاب اسلامي پيغمبر و ارتجاع 1
- مقدمه 1
- انقلاب ارزشها 1
- ارزش در جاهليت پيش از اسلام 1
- انقلاب ارزشها به وسيله پيغمبر 1
- امام حسين افشاگر ارتجاع 2
- فرهنگ عاشورا در ارزشها 2
- عاشورا احياگر ارزشهاي اصيل اسلامي 2
- نهضت و قيام با هدف اصلاح 2
- ناسازگاري با طاغوت 2
- ارزش محوري انقلاب عاشورا 3
- عزت و ذلت در فرهنگ عاشورا 3
- ناسازگاري با طاغوت و استكبار 3
- انقلاب ارزشها در انقلاب اسلامي ايران 3
- منطق ارزش گذاري امام در انقلاب و مقايسه آن با منطق ارزش گذاري امام حسين در انقلاب عاشورا 3
- پاورقي 4
- نمود ارزش محوري عاشوراي حسيني در انقلاب اسلامي امام خميني 4
مقدمه
از جمله واژههاي متداول در افواه و السنه مردم كلمه «فرهنگ» است كه درموارد گوناگون و در محاورات روزمره استعمال ميشود و برداشت همگان در مورد اين واژه، تحقيقات وسيع و دامنهداري انجام دادهاند: هرسكويتس Herskovits حدود دويست و پنجاه تعريف ياد ميكند. «كروبر» به سيصد تعريف اشاره ميكند و گاه نيز رقم چهارصد را براي تعريف فرهنگ ميبينيم. [1] .در بين تمام تعاريف دانشمندان مردم شناس از اين لغت، تعريف «گيروشه» نسبتا تعريف جامعي به نظر ميآيد. او فرهنگ را عبارت از «مجموعهي به هم پيوستهاي از انحاي انديشه اجتماعي و اعمال بيش و كم صريح كه به وسيله اكثريت افراد گرفته و منتشر شده است و براي اينكه اين افراد يك گروه معين و مشخصي را تشكيل دهند، اين مجموعه به هم پيوسته به نحوي كه در عين حال عميق و عادي است به كار برده ميشود». [2] .در لغتنامه دهخدا و فرهنگ معين ضمن آنكه اين لغت را مرادف با ريشه «ادوكا»(Education.Educa) و «ادور»(Edure) [3] دانستهاند، براي آن چهار معني قايل شدهاند: 1)دانش، علم، معرفت، 2)ادبيات، 3)مجموعه آداب و رسوم، و 4)مجموعه علوم و معارف و هنرهاي يك قوم وقتي ميخواهيم محوري يگانه براي اين چهار معني پيدا كنيم، بايد بگوييم، فرهنگ هر قوم و مكتب عبارت از مجموعه ارزشهاي آن است. ارزشهاي مردم تشكيل دهنده فرهنگ آن مردم است، كما اينكه ضد ارزشها در نظر هر ملتي ضد فرهنك به حساب ميآيد. شاهد بر اين مطلب نظريه ريكرت H.Rickert جامعه شناس معروف است. وي فرهنگ را شامل همه امور و اشيائي ميدانست كه مرتبط با ارزشهاي انساني هستند. و لذا هنگاميكه دشمن به منظور نفوذ در يك ملت تهاجم فرهنگي خود را آغاز ميكند، سعي در تحول ارزشهاي آن ملت دارد و فضايلي را كه در نظر آنها داراي ارزش است، به صورت ضد ارزش در ميان آنها رواج ميدهد. نقطه مقابل اين تهاجم كه دقيقا انقلاب فرهنگي و در حقيقت همان انقلاب ارزشهاست، دانستنيها و شناختهاي انسان هنگامي فرهنگ وي به حساب ميآيد كه اين دانستن و شناخت، ارزش باشد نه ضد ارزش. مسلما اگر شخصي بداند چگونه ميشود به جان و مال و ناموس انسان ديگري تجاوز كرد، اين دانستن را «فرهنگ» او نميگويند، مگر اينكه در زندگي اجتماعي جامعهاي، تجاوز ارزش به حساب آيد. در آن صورت، سلسله خصيصهها و خصلتها در ميان قوم و ملت به صورت آداب و رسوم دايمي درميآيد و در نظر آنها داراي ارزش است. بر اين اساس، سزاوار است در مقام تحقيق پيرامون فرهنگ عاشورا، درصدد بررسي ارزشها و ضد ارزشهايي برآييم كه انقلاب امام حسين (ع) در كربلا براي امت اسلام، بلكه براي عموم آزادگان بشريت ايجاد كرد.
انقلاب ارزشها
بينش آن دسته از ملل و اقوام پيشين كه تحت تأثير افكار مادي قرار ميگرفتند،نسبت به ارزشهاي انساني دچار انحراف ميشد و انقلابهايي كه انبيا در بين آن اقوام به وجود ميآوردند، در حقيقت انقلاب ارزشها بود. به عبارت ديگر، بينش آن مردم را نسبت به ارزشهاي انساني دگرگون ميساختند. قرآن در مورد ديدگاه قوم نوح - كه در ضلالت كفر به سر ميبردند - نسبت به ارزشهاي انساني ميفرمايد: «قالوا أنؤمن لك و اتبعك الارذلون» [4] قوم نوح به نوح گفتند: آيا به تو ايمان بياوريم در حالي كه پيروان تو بينوايان تهيدست و از طبقه پايين اجتماعاند؟معيار ارزش انسان از نظر قوم نوح ثروت و قدرت مادي بود. نوح پيغمبر (ع) از ديدگاه آنها فاقد ارزش به حساب ميآمد و انسانهاي ارزشمند (ثروتمند و قدرتمند) از او پيروي نميكردند. با اندكي تأمل در جريان قوم موسي (ع) اين مطلب روشن ميشود كه در هر ملتي تا زماني كه انقلاب ارزشها دقيقا تحقيق نيابد، انقلاب سازنده و اصلاحگر در آن قوم ثمرهاي نخواهد داد. موسي (ع) با انقلاب بر ضد فرعون و فرعونيان قدرت ملحدانه و مستكبرانه فرعوني را در لجنزار رود خانه نيل دفن كرد و بنياسرائيل را به استقلال سياسي و اقتصادي رسانيد. اما هنوز تربيت آسماني موسي (ع) در بنياسرائيل آنچنان توسعه نيافته بود كه ارزشها را در بين آنان دگرگون كند. لذا زماني كه موسي براي اخذ الواح و تورات به كوه طور رفت، با تأخير ده روزه موسي (ع)، از زماني كه نسبت به بازگشت خود به بنياسرائيل وعده فرموده بود، بنياسرائيل از مرحله توحيد به پرتگاه شرك سقوط كردند و گوساله پرست شدند. خداوند اين جريان را در قرآن اينچنين بيان ميكند:«و اذ واعدنا موسي اربعين ليلة ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون» [5] هنگامي كه با موسي (ع) چهل شب قرار گذاشتيم، بعد از او گوساله را معبود خود قرار داديد و شما ستمكار بوديد. «فرجع موسي الي قومه غضبان اسفا قال يا قوم الم يعدكم ربكم وعدا حسنا افطال عليكم العهد ام اردتم ان يحل عليكم غضب من ربكم فاخلفتم موعدي، قالوا ما اخلفنا موعدك، بملكنا و لكنا حملنا اوزارا من زينة القوم فقذفناها فكذلك القي السامري فاخرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا الهكم و اله موسي فنسي، افلا يرون الا يرجع اليهم قولا و لا يملك لهم ضرا و لا نفعا و لقد قال لهم هارون من قبل يا قوم انما فتنتم به و ان ربكم الرحمن فاتبعوني و اطيعوا امري، قالوا لن نبرح عليه عاكفين حتي يرجع الينا موسي، قال يا هارون ما منعك اذ رأيتهم ضلوا، الا تتبعن افعصيت امري، قال يا بن ام لا تأخذ بلحيتي و لا برأسي اني خشيت ان تقول فرقت بين بنياسرائيل و لم ترقب قولي» [6] - موسي خشمگينانه و در حالي كه متأسف بود به سوي قوم خود بازگشت و فرمود: اي قوم! آيا پروردگار شما با شما پيمان نيكويي نبست؟ آيا اجراي عهد او به طول كشيد، يا شما تصميم گرفتيد كه خشم پروردگارتان بر شما فرود آيد كه از پيمان او تخلف نموديد؟ بنياسرائيل جواب دادند: پيمان شكني با تو به دست ما نبود. ما مورد تحميل قرار گرفتيم كه زينت آلات قوم را روي هم افكنديم. سامري براي آنها گوسالهاي را كه مجسمه بود و از او صدايي خارج ميشد درست كرد، و بنياسرائيل گفتند: اين خداي شما و خداي موسي است كه فراموش كرده بود. هارون به قوم گفت: شما با اين عمل مورد فتنه قرار گرفتيد و پروردگار شما خداوند رحمان است. پس مرا پيروي كنيد و از فرمان من اطاعت نماييد. گفتند ما دست بردار نيستيم تا موسي به سوي ما برگردد. موسي به هارون گفت: چرا تو هنگامي كه قوم را به ضلالت ديدي اقدامي نكردي؟ آيا پيرو من نبودي يا فرمان مرا معصيت كردي؟ هارون پاسخ داد: پسر مادر (برادر)! ريش و سر مرا مگير، من ترسيدم كه در صورت هر اقدامي به من بگوئي بين بنياسرائيل تفرقه افكندي و سفارش مرا رعايت نكردي. در اين داستان اين نكته دقيقا مشخص است، آنچه كه موجب شد بنياسرائيل - با وجود سالها مقاومت در برابر جنايات و مظالم فرعوني و عدم تسليم در برابر كفر او - با يك تزوير سامري، گوساله طلايي را به جاي خدا بپرستند، بينش آنها نسبت به «ارزش» بود. آنها ارزش انساني را در «پول» ميديدند و خمير مايه ارزش انساني را طلا ميپنداشتند. اين انحراف بينش نسبت به «ارزش» آنها را تا آنجا جلو برد كه طلا را خدا انگاشتند. رمز موفقيت پيغمبر اسلام (ص) نسبت به ساير انبيا توفيق آن حضرت در «انقلاب ارزشها» بود.
ارزش در جاهليت پيش از اسلام
ارزش در جامعه جاهليت قبل از اسلام بر حسب جهان بيني مادي مردم، در پول وقدرت و لذت بود. اصولا بر حسب بينش خاصي كه نسبت به ارزش داشتند، تفسير آنها نسبت به اخلاق و معبود مبتني بر اين ديدگاه بود. قبيله «بني حنيفه» مقداري خرماي تازه را به شكل مجسمهاي ميساختند و آن را به عنوان الهه و معبود ميپرستيدند. مدتها گذشت و اين بت كه ديگر خشكيده و ذرات آن بهم چسبيده بود، همچنان مورد پرستش و نيايش و عرض حاجات پرستندگان بود، تا بالاخره قحطسالي پديد آمد. ستايشگران بت، ابتدا تا توانستند از طريق ديگر سد جوع كردند، اما وقتي ديگر چيزي باقي نماند، خداي خرمايي را ميان خود تقسيم نمودند و در وقت خوردن هستههاي خرماهاي اين خدا را به عنوان تيمن و تبرك بلعيدند! دشمنان آنها ماجراي خداخوري آنها را طعني بزرگ و ننگي ابدي براي آنها جلوه دادند و اين شعر را در طعن آنان سرودند:اكلت حنيفة ربها عام التعجم و المجاعة لم يحذروا من ربهم سوء العواقب و التباعة [7] .- بنيحنيفه خداي خود را در سال قحطي خوردند و از پروردگارشان نسبت به پيگرد سوء اين عمل نهراسيدند. وقتي ملاك ارزش در يك اجتماع شكم و لذت بشود، غذاي آنها هم معبودشان قرار ميگيرد و مكارم و فضايل اخلاقي را بر همين مبنا تفسير ميكردند. انحراف در ديدگاه ارزشيابي موجب انحراف در ديد واقعيتها و حقايق ميشود. عربها در جاهليت غيرت و ثروت و شجاعت را بسيار ميستودند، اما حقيقت غيرت و شجاعت مورد ستايش آنان همان درندگي و بيباكي در جهت تأمين شكم و قدرت و حمايت هم قبيلگي خود بود. آن هم، تا جايي كه اين حمايت، شكم و منافع مادي آنها را در خطر نيندازد. آنان در مقام جانبداري از هم پيمان يا هم قبيله نيز - كه در تحكيم قدرتشان نقش داشت - حقي را رعايت نميكردند، چنانكه شاعرشان ميگويد:لا يسئلون اخاهم حين يندبهم في النائبات علي ما قال برهانا- از برادرانشان به هنگامي كه از آنها در پيش آمدها و حوادث كمك ميخواستند، نسبت به آنچه ادعا ميكردند دليل و برهاني نميطلبيدند. «قطامي» در اشعار خود در توصيف غارتگري و درندگي اعراب كه از آن تعبير به شجاعت ميكند ميگويد:فمن تكن الحضارة اعجبته فاي رجال بادية تراناو من ربط الجحاش فان فينا قنا سلبا و افراسا حساناو كن اذا اغرن علي قبيل فاعوزهن نهب حيث كانااغرن من الضباب علي حلال وضبة انه من حان حاناو احيانا علي بكر اخينا اذا ما لم نجد الا اخانا [8] .- كسي كه شهرنشيني او را به شگفت آرد و خرسند سازد، ما بيابانيها را چگونه ميبيند. - هر كس خران و اشتران را به خانه ببندد، بداند كه ما داراي نيزههاي غارتگري و اسبهاي تندرو و سواري هستيم. - اين اسبها و وسايل غارتگري وقتي براي غارت بر قبيلهاي يورش كنند - اگر به غنيمتي نرسيدند از كار بازنايستند. - به همسايگان و قبايل نزديك ديگر هجوم برند، هر كسي اجلش به سر آمد كشته خواهد شد. - گاهي نيز بر برادران خود - قبيله «بكر» - ميتازيم، و اين وقتي است كه موردي براي غارت غير از برادر پيدا نكنيم. همچنانكه در مصراع آخر ملاحظه ميفرماييد، زماني كه در جهت تأمين منافع اقتصادي از دريدن بيگانگان به جايي نرسند، به دريدن برادران مشغول ميشوند. اين عواطف هم تحت تأثير ديدگاه انحرافي آنها نسبت به «ارزش» قرار ميگيرد، و عجيب است كه وقتي بينش انسان نسبت به مسئله ارزش منحرف شد و ارزش را در پول و زور و لذت ديد، اين انحراف ديدگاه مبدأ تمام مفاسد و جنايات ميشود و اجتماعي با اين ديدگاه به صورت يك جمع درنده درميآيد كه نه تنها اصول انسانيت و فضيلت، بلكه حتي ارتباطات عاطفي هم از ميان آنها رخت برميبندد، كه جريان دختركشي اعراب نمونهاي از آن است. وضعيت مردم زمان پيغمبر اسلام (ص) هنگام بعثت، از لحاظ ديدگاه ارزشي گوياي اين حقيقت است كه عظمت انقلاب اسلامي پيامبر اكرم (ص) در اين بود كه در ارزشهاي جامعهي آن عصر، دگرگوني ايجاد كرد..
انقلاب ارزشها به وسيله پيغمبر
نكته قابل توجه در آثار تربيتي رسول الله (ص) نسبت به پيروانش، ايجاد روحايثار در آنهاست. در قرآن كريم شاخصترين افراد امت اسلام تحت عنوان «ابرار» با خصوصيت ايثار معرفي ميشوند. «و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة» [9] - ديگران را بر خود مقدم ميدارند در امري كه به خود آنها اختصاص دارد. نمونه بارز اين خصوصيت را ميتوانيم در يكي از رخدادهاي تاريخي صدر اسلام مشاهده كنيم: در جنگ تبوك در حالي كه تعدادي از سربازان مجروح در آستانه شهادت روي زمين افتاده بودند، يكي از سربازان كه لحظههاي آخر خود را ميگذراند از سقاي لشگر تقاضاي آب كرد. سقاي سپاه ظرف آب را به لبهاي خشكيده مجروح رساند، اما تا او خواست بنوشد صداي نالهاي از پشت سر شنيد كه تشنهام. مجروح تشنه، ظرف آب را پس زد و با صداي بيحال خود گفت: دوست من از من تشنهتر است، آب را به او بده. هشام ميگويد: ظرف آب را به سرباز دوم رساندم، او همچنان آب را به سومي حواله داد. اين ظرف آب تا هفت نفر گشت. نفر هفتم فرياد زد، اولي را درياب كه از تشنگي مرد. هشام سقاي لشكر ميگويد تا پيش او رسيدم جان داده بود، و پس از آن بر سر هر يك از هفت نفر آمدم، همه آنان به جاي آب گوارا شربت شهادت نوشيده بودند. به اين ترتيب هفت نفر جان سپردند و حاضر نشدند در آشاميدن آب بر برادر مجروح خود پيشي بگيرند. ما فراموش نكنيم اين نمونه در اجتماعي ظاهر شد كه در چند سال پيش از آن، اگر عربي به برادر خود برميخورد كه مشغول خوردن سوسمار زنده صحرايي بود و باقيماندهي سوسمار را از او مطالبه ميكرد، امتناع ميورزيد و گاهي به خاطر نصف يك سوسمار، انساني را با شمشير از ميان دو نيم ميكرد. كار شگرف و شگفت انگيزي كه رسول الله (ص) انجام داد، انقلاب ديدگاهها نسبت به ارزش انساني بود؛ ديدگاه ارزشي آن عرب جاهلي غارتگر و آدمكش در پول و زور و ثروت بود. رسول خدا (ص) در مقام پياده كردن انقلاب الهي خويش، پول و قدرت را از موقعيت ارزشي ساقط كرد و ايمان و تقوا را كه مظهر ارتباط با خدا و خلق براساس مسئوليت سازندگي بود، جايگزين ساخت و ثروتمند و قدرتمند را از مقام ارزشمندي خلع فرمود. خداوند در قرآن مجيد ميفرمايد: «و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة والعشي يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا» [10] - اي پيغمبر در همراه بودن با كساني كه در صبح و شام پروردگار خود را ميخوانند و تنها جهت خدا را اراده ميكنند شكيبا باش و چشمانت را از آنها برنگردان. به خاطر آراستگي در زندگي دنيا و خواهش از كساني كه ما دلشان را از ياد خودمان غافل نمودهايم و از هواي خود پيروي كردهاند و افراط در لذت و شهوت نمودهاند اطاعت مكن. در شأن نزول اين آيه روايت شده است: برخي از افراد تازه مسلمان هنوز كاملا ايمان نياورده بودند و غرور مكنت و قدرت آنها مانع از اين بود كه با دل و جان به پيغمبر بگروند.رسول خدا (ص) مأمور شد با آنها مماشات كند شايد جذب شوند. اينها در امت اسلام «مؤلفة قلوبهم» لقب گرفتند، و اصلي در مأموريت پيغمبر (ص) به عنوان «تأليف قلوب» پيش آمد. رسول خدا (ص) جهت اجراي اين مأموريت آنها را احضار فرمود و از آنان خواست بيشتر با او محشور باشند. آنها اظهار داشتند: «يا رسول الله! اگر وضع خود را تغيير دهي و براي خود مسندي در صدر مجلس انتخاب كني و اين پابرهنههاي ژنده پوش را كه ريخت و لباس مشمئزكنندهاي دارند از اطراف خود دور كني، ما به تو نزديك خواهيم شد و همنشين تو خواهيم بود و معارف آسماني را از تو فراخواهيم گرفت. آنچه كه مانع حضور ما در محضر توست وجود اين بينوايان تهيدست در پيرامون تو است». پيروان تهيدست و مستمند پيامبر (ص) با شنيدن اين كلمات به گمان اينكه وجودشان در اطراف رسول اكرم (ص) مزاحم است، از رسول خدا (ص) فاصله گرفتند. در اين هنگام آيه «تأليف قلوب» نازل شد. پس از نزول آيه پيغمبر (ص) نگاهي به اطراف افكند، ياران خود را نديد. با كمال بياعتنايي به ثروتمندان مستكبر از جا حركت كرد و در پي اصحاب مستضعف خويش بود كه آنها را در انتهاي مسجد مشاهده كرد كه گرد هم حلقه زده بودند. رسول اكرم (ص) متبسمانه در حلقه آنها وارد شد و فرمود: خدا را ستايش ميكنم كه مرا نميراند تا به من فرمان داد كه همواره در همنشيني مرداني از امتم باشم. پس اينك با شما زندگي ميكنم و با شما ميميرم. [11] .اين روش رسول خدا (ص) كه بعدي از رسالت آن حضرت به حساب ميآيد، واقعيتي را كه در جامعه قبلي به عنوان «ارزش» محسوب ميشد (قدرت، ثروت) ضد ارزش قرار داد. رهبران معصوم اسلام در تمام برنامههاي تربيتي و آموزشي خود همواره ميكوشيدند ديدگاههاي پيروان خود را روي ارزشهاي و ضد ارزشهاي اسلامي تنظيم كنند. امام چهارم (ع) كه اصول آموزشي و تربيتي خود را در قالب دعا به پيروان خويش تعليم دادهاند، در مناجات با خدا ميفرمايند: «واعصمني من ان اظن بذي عدم خساسة او اظن بصاحب ثروة فضلا» [12] - خدايا مرا از اينكه ناداري را پستي بپندارم و براي صاحب ثروت، فضيلت قايل شوم حفظ فرما. دقيقا در اين جملهي دعا نفس دور بودن از تفكر مادي و نداشتن روحيه ثروت اندوزي به عنوان ارزش و داشتن ثروت نامشروع و داشتن روحيه سودجويي و تكاثر به عنوان ضد ارزش معرفي شده است.