یاد یار مهربان صفحه 3

صفحه 3

در حالي كه بغض تلخي گلويش را مي فشرد، ادامه داد: " دراين مدت، من سخنگوي شما بودم. حرف شما را من ميزدم. تا ديروزدشمن ازترس شما خواب نداشت. حالا شما راچي شده ؟ بچه جوان هزاره پيش من ميايد و ميگويد كه به ناموس هزاره درافشار تجاوز صورت گرفته..." بغضش تركيد وبه سختي گريست, همراه با اشكهاي بابه، همگي گريستند,

پس از دوازده سال دركنار بابه بودن، اولين بار بود گريستنش را اين چنين دردمندان مي ديدم, دركناردروازه ايستاده بودم، پيرمردي ازافشارآمده بود. سه تابچه اش مفقودالاثرشده بود, صدايش را به وضوح مي شنيدم كه با دونفر پهلويش صحبت ميكرد. مي گفت : " وقتي گريه بابه راديدم هرسه پسرم رافراموش كردم، ايكاش بابه را اين چنين ناراحت نمي ديدم..."

سخنان بابه، همه را منقلب و دگرگون ساخت. همه ي حاضرين اعلام كردند كه هركس به نوبه خود، ده تا پازده نفر براي ايجاد خط دفاعي درسرگ چهارسيلو روانه كند. وبدين ترتيب بود كه خطوط دفاعي به سرعت شكل گرفت ومقاوت غرب كابل، بازهم استوار واميدوار، بر خانه خانه ي دل مردم صبور اين خطه، برجا ماند وخاطراتش جاودانه گشت.

22 دلو 1388 ناروي

خاطرات نوذر يادگاري شهيد ابوذر

خاطرات نوذر يادگاري شهيد ابوذر

خاطرات نوذر، يادگاري شهيد ابوذر از سوئيس تا آلمان از آلمان تا سوئيس به مناسبت سالروز شهادت بابه مزاري ويارانش كه در آلمان مركز فرهنگي هزاره ها بر گذار شده بود اين خاطرات را فرستاده است.

در اين روز ها وشب ها خواب پدرم را مي بينم؛ چون هميشه در اخر سال زمانيكه درخت هاشگوفه مي دهد وبهار از دور لبخند زنان؛ عصا بدست پيدا مي شود؛ نا رسيده به بهار خواب هاي اشفته دوران كودكي ام مرا از خنده و مستي بهار بي نصيب مي سازد. وقتيكه بهار را بياد مي اورم؛ وقتيكه بهار مي خواهد بيايد شبش حتما خواب اشفته حالي را مي بينم. مي بينم كه از غزنه تا بلخ؛ زمين و زمان را يخ بسته است؛ اما در لابلاي يخ ها لاله هاي سرخ به استقبال بهار رويده است و از لا بلاي برگ هايش خون مي چكد.

امسال مثل هر سال خواب ديدم وقتيكه از خواب بيدار شدم از پنچره اطاقم بيرون را نگاه كردم ستاره ها در اسمان مي رقصيد يكبار دلم هواي بهار را كرد ناگه غمي درونم را پر كرد؛ سينه ام را باز گرفت تيره پشتم لرزيد؛ اشك هايم جاري گرديد؛ وخود را در تنهائي مطلق حس كردم بي كس و تنهايم؛ بياد بابايم؛ بياد۲۲ حوت؛ بياد بابه مزاري افتادم؛ گريستم و گريستم. از اين گذشته فردايش كه روز شنبه بود مادرم؛ خواهرانم عمويم همه وهمه لباس سياه بر تن كرده بوديم صبح وقت كه صبحانه را خورديم همه زياد ميل بخورن نداشت؛ خواهر كوچكم كه ناز كودكانه ميكرد برايم زياد جالب تمام نمي شد. يعني براي همه ما جالب تمام نمي شد گو اينكه! يك بغض در درون داريم؛ همه فاميل در حال انفجار است شايد اگر بر صورت همديگر نگاه كنيم رود خروشان اشك از هر سو به جريان بيافتد و فقدان يگانه ترين خويش را به عزا بينشينم.

بعد از تمام شدن صبحانه ما با جمع فاميل روانه كشور المان گرديديم. مادرم ميگفت: كه ياد شهداي تاريخ مان را در شهر مونشن زنده نگهداري مي شود و خاطره اش يكبار ديگر بعد از ۱۲ سال در ذهن ها باز گردانده مي شود حركت كرديم ساعت يك با قطار در شهر مونشن رسيديم در استقبال مان جوان گشاده رو بنام عنايت الله علي زاده ايستاده بود از سيمايش پيدا بود كه او هم غمي در درون دارد؛ تنها من نيستم كه يتيمم! جوان چالاك وبا هوشي بود از صميميت اش پيدا بود كه سال ها است با عمويم دوستي دارد ؛ وحس مي شد كه هر دو از يك فاميل اند؛ عنايت مرا بسوي خانه دوست ديگر توسط موتر اش در خيابان هاي پر پيچ وخم مونشن با تمام بي احتياطي كه لازمه يك نوجوان است در پارك خانه دوست ما پارك كرد وما را بسوي خانه چند طبقه هدايت نمود.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه