- مقدمه 1
- سلام بر آفتاب نکنید ! 2
- درد عشق را درمانی نیست ! 19
- در جستجوی ملکه ملک وجود 36
- در انتظار نشانی از محبوبم ! 40
- بشارت آسمانی برای قلب من 48
- سر سفره افطار دعا میکنی ! 51
- صدای بال کبوتران سفید 68
- پیش به سوی فهم قرآن ! 74
- بوسه بر قدمهای آفتاب 79
- تابلوی زیبای مرا ببینید ! 95
- دیدارِ آخرین فرزند آسمان 116
- من ذخیره خدایی هستم 121
- منابع 139
- نویسنده، کتب، ناشر 158
- سامانه پیامکوتاه 30004569 158
- اشاره 158
- کتب فارسی 159
- کتب نویسنده 159
- رمان مذهبی 160
- آموزههای دینی 162
- کتب عربی 164
- نشر وثوق 166
- خرید کتابهای فارسی نویسنده 166
- تلفکس: 700 35 77-0253 166
- همراه: 39 58 252 0912 167
- سامانه پیام کوتاه نشر وثوق 30004657735700 167
مقدمه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِیمِ
صدای رعد و برق به گوشم میرسید، بلند شدم از پشت میلهها به بیرون نگاه کردم. همه جا تاریک بود و باران تندی میبارید.
نمیدانم چه شد که ناگهان بغضم ترکید. چند ساعتی بود که بازداشت شده بودم. شاید بخواهی بدانی ماجرا چه بود.
بهار سال 87 بود و من در شهر مدینه، مهمان پیامبرِ مهربانیها بودم. در حرم پیامبر با چند جوان عرب در مورد آقا سخن گفته بودم؛ غافل از این که سخن گفتن در مورد آقا در این شهر جرم است.
وهّابیها به من گفتند که تو را به دادگاه میبریم و باید محاکمه شوی. حدّاقل سه ماه در زندان خواهی بود.
حالا باید منتظر دادگاه میماندم. نمیدانم چه شد که یاد مادرِ آقا افتادم. اشک در چشمانم حلقه زد و گفتم: «بانو! خودت کمکم کن!».
آن شب نذر کردم اگر نجات پیدا کنم، کتابی برای بانو بنویسم تا جوانان با ایشان و ولادت فرزندش بیشتر آشنا شوند.
فکر میکنم یک ساعت بیشتر نگذشته بود که من آزاد و رها، دست بر پنجرههای بقیع گرفته بودم و اشکِ شوق میریختم...