بهجت عارفان در حدیث دیگران صفحه 11

صفحه 11

مکرّر میفرماید:«ها عَلیٌّ(علیه السلام) خَیْرُ الْبَشَرِ، وَ مَنْ أَبی فَقَدْ کَفَرَ».(32)ـ هشدار! که علی(علیه السلام) بهترین انسانهاست، و هر کس ولایت او را نپذیرد کفر ورزیده است.تا اینکه به شرافت مقام شامخ علی(علیه السلام) تمام میهمانان را از آن دیگ غذا داده بودند و بدون اینکه غذای دیگ به آخر برسد.» ارزش کار خالصانهروزی آقا فرمود: «یکی از علمای نجف روزی در مسیر راهش به فقیری یک درهم صدقه داد (البته بیشتر با خود نداشت)، شب در خواب دید او را به باغی مُجَلَّل دعوت کردهاند که نظیر آن را کسی ندیده بود، باغی دارای قصری بسیار عالی و زیبا. پرسید این باغ و قصر از آن کیست؟ گفتند: از آن شماست. وی تعجب کرد که من در برابر این همه تشریفات، عملی انجام ندادهام. به او گفتند: تعجّب کردی؟ گفت: آری. گفتند: تعجّب نکن. این پاداش آن یک درهم شماست. که خالصانه و با حسن نیّت انجام گرفته است.» ثبات قدم در دیانت و استمرار پرهیزکاریروزی فرمودند: «یکی از علمای بزرگ و اهل معنی شخصی را در صحن مبارک حضرت امیر(علیه السلام) دید که از نهایت تواضع و ادب و ذلّت در برابر مقام شامخ ولایت مولی الموحدّین(علیه السلام) ایستاده و چنان سر به زیر و افتاده و خاضع بود که گویی با سر راه میرود.آن عالم عابد ربّانی پیش آن مرد شریف و بزرگوار که عمرش از هفتاد به بالا بود رفت و از وضع حال و کیفیّت زندگی او جویا شد. آن مرد شریف فرمود: از زمانی که پا به تکلیف گذاشتهام تاکنون از روی عمد و دانسته گناه نکردهام. البّته آن طور مواظبت و دقّت و مراقبت این گونه نتیجه را دارد.»توجّه خاصّ امام زمان(عج) به شیعیان واقعیروزی فرمودند: دکتری متدیّن اهل ولایت و شیعه مدّتی در صدد پیدا کردن یاران حضرت حجّت(علیه السلام) میگشت، حتّی میخواست اسامی آنها را بداند. روزی در مطبّ خود که در خانهاش قرار داشت تنها نشسته بود، شخصی وارد شد و سلام کرد و نشست و فرمود:حضرت آقا! یاران حضرت حجّت(علیه السلام) عبارتند از... و شروع کرد به شمردن نامهای آنان و تند تند همه را نام برد و نام یکی نیز «بهرام» بود. به هر حال در طول چند دقیقه همه سیصد و سیزده نفر را شمرد و گفت: اینها یاران مهدی ـ عج ـ میباشند. آنگاه بلند شد و خدا حافظی کرد و رفت.دکتر میگوید: او که رفت من تازه به خود آمدم که این چه کسی بود؟ و آیا من خواب بودم یا بیدار؟ از همسرم که در اتاق مجاور بود پرسیدم: آیا کسی با من کاری داشت و پیش من آمد؟ گفت: آقایی آمد و تند تند حرف میزد. دکتر میگوید: تازه فهمیدم که من خواب نبودم و او نیز از افراد معمولی نبود. توجّه و خود سازی مردان خداروزی فرمود: در نجف رسم بود که طلاّب در ایّام زیارتی، دسته دسته و بسیاری از اوقات با پای پیاده برای زیارت کربلا میرفتند و شب را در بین راه به جهت خواندن نماز شب توقّف و هر یک در گوشهای مشغول نماز شب میشدند. در یکی از این سفرها آقای روحانی پیر مردی که همراه آنها بود بیشتر فاصله گرفت و مشغول نماز شب شد، ناگهان آقایان غرّش و نعره شیری را از نزدیک شنیدند و در صدد دفاع برآمدند، ولی دیدند شیر به سوی آن پیر مرد میرود، گفتند: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» هیچ کاری نمیتوانستند انجام بدهند، شیر رفت و رفت و رفت تا چند قدمی آن آقا ایستاد، آقا هم ظاهراً در رکعت وتر بود، چند دقیقه کنار آقا ایستاد و آقا را نگاه میکرد، آقا هم مانند مجسّمه ایستاده بود و هیچ تکان نمیخورد، بعد از دقایقی شیر حرکت کرد و رفت، چون قدری دور شد آقایان دوان دوان به خدمت آقا رفتند و بعد از تمام شدن نماز وتر به او گفتند: آقا! از شیر نترسیدی؟ شگفت اینکه پا به فرار نگذاشتی، أَحْسَنْتَ! عجب قوی دل و با جرئت هستی؟ آقا فرمود: «بله من ترسیدم، خیلی هم ترسیدم اما دیدم با فرار کردن از چنگال او نجات نمییابم، لذا به خود گفتم که پس چه بهتر حال که باید طعمه شیر شوم، در حال مناجات و راز و نیاز با قاضی الحاجات باشم و از این حال خوب بیرون نروم.» توجّه حضرت زهرا(علیها السلام) به فرزندان خودیک بار فرمودند: یکی از ثروتمندان رشت که در نجف اشرف ساکن بود دختر خود را به ازدواج یک روحانی سیّد که خیلی فقیر بود درآورد، از آنجایی که خانم در خانواده ثروتمند بزرگ شده بود به هیچ وجه حوصله غذا درست کردن برای آقا را نداشت. شبی حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) را در خواب دید، حضرت به او فرمود: دخترم، چرا با پسرم خوشرفتاری نداری و برای او غذا درست نمیکنی؟ وی جواب داد حال غذا درست کردن را ندارم. حضرت اصرار کردند و او همان جمله را تکرار کرد. تا اینکه حضرت زهرا(علیها السلام) فرمودند: شما فقط موادّ لازم خورشت را آماده بکن و داخل قابلمه بریز و روی چراغ بگذار لازم نیست که کاری انجام دهی. در این هنگام از خواب بیدار شد و تعجّب کرد، بعد به عنوان امتحان همان کار را انجام داد، وقتِ ظهر یا شام وقتی سرپوش را از قابلمه برداشت دید غذا آماده است و عطر خورشت خانهشان را معطّر کرد.وی همواره بدین منوال غذا میپخت و حتّی روزی مهمان داشتند مهمان گفت من در طول عمرم اینطور غذا نخوردهام. ولی تعجّب اینکه آن خانم با اینکه این کرامت را بارها میدید، باز حوصله درست کردن غذا را نداشت.!حیات اولیای خداروزی آقا در ارتباط با حیات اولیای خدا هر چند به ظاهر مرده باشند، فرمود: جنازه یکی از مردان پاک را (به نظرم فرمودند: گیلانی بود.) به نجف میبردند، یک نفر قرآن خوان هم اجاره کرده بودند که تا مقصد همراه جنازه برود و قرآن بخواند، شبی از شبها همه از خستگی به خواب میروند و قاری مشغول خواندن سوره مبارکه «یس» میشود و هنگام قرائت آیه کریمه(أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ...)(33) لفظ (اَعْهَدْ) را آنطور که باید ادا نمیکند و چند بار آن را تکرار میکند، ناگهان از داخل تابوت میشنود که آن مرد خدا دو یا سه بار با بیانی شیرین و تجوید و قرائت درست آن کلمه را ادا میکند. رعشه بر بدن مرد قاری میافتد که آدم مرده آن هم چند روز از فوتش گذشته چگونه شنید که من در اداء آیه کریمه ماندهام و با بهترین طریق قرائت و تجوید آن را به من یاد میدهد. روحش شاد! همچنین روزی فرمودند: «در زمان قاجاریه آقایی در یکی از مدارس علمیّه تهران حجره داشت و به کرامت داشتن شهرت داشت، ولی مقیّد بود چیزی از او ظهور و بروز نکند، در میان طلاّب زمزمه میافتد که آقا موتِ ارادی دارد (یعنی هر وقت بخواهد، میتواند اختیاراً قالب تهی کند)، روزی عدّهای جمع شدند و خدمت آقا رسیدند و گفتند: آقا، ما امروز آمدهایم تا از شما کرامتی ببینیم. و هر چه عذر آورد قبول نکردند، ناچار راضی شد (و فرمودند: یادم نیست که تعهّد گرفت که تا من زندهام به کسی اظهار نکنید، یا نگرفت) و فرمود: من میخوابم، شما مرا صدا نزنید و کاری به من نداشته باشید. رو به قبله خوابید و شهادَتَیْن را گفت و آنها دیدند که آقا مُرد. وی را این رو آن رو کردند و دیدند که واقعاً مرده است، برای اطمینان چند جای زیر پای او را با کبریت سوزاندند و دیدند که واقعاً جان داده است. پس از مدتی آقا نَفَسی کشید و نشست. همین که نشست فرمود: «به شما نگفتم با من کاری نداشته باشید، چرا مرا از راه رفتن باز داشتید؟» تهذیب نفس شرط حضور خدمت امام زمان(عج) روزی آقا فرمودند: در تهران استاد روحانیی بود که لُمْعَتَیْن را تدریس میکرد، و از یکی از طلاّب و شاگردانش که از لحاظ درس خیلی عالی نبود، کارهایی نسبتاً خارق العاده دیده و شنیده میشد. روزی چاقوی استاد (در زمان گذشته وسیله نوشتن، قلم نی بود، و چاقوی کوچک ظریفی همواره برای درست کردن قلم به همراه آن داشتند.) که خیلی به آن علاقه داشت گم میشود و هر چه میگردد آن را پیدا نمیکند و به تصوّر آنکه بچّههایش برداشته و از بین بردهاند و با بچّهها و خانواده به عصبانیّت رفتار میکند. مدتی بدین منوال میگذرد و چاقو پیدا نمیشود و عصبانیّت آقا نیز فرو نمینشیند. روزی آن شاگرد بعد از درس بدون مقدّمه به استاد میگوید: آقا، چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشتهاید و فراموش کردهاید، بچّهها چه گناهی دارند؟ آقا یادش میآید و تعجّب میکند که آن شاگرد چگونه از آن اطّلاع داشته است. از اینجا دیگر یقین میکند که او با اولیای خدا سر و کار دارد، روزی به او میگوید: بعد از درس با شما کاری دارم. چون خلوت میشود میگوید: آقای عزیز، مسلّم است که شما با جایی ارتباط دارید، به من بگویید خدمت آقا امام زمان(عج) مشرّف میشوید؟ و اصرار میکند و شاگرد ناچار میشود و جریان تشرّف خود خدمت آقا را به او بگوید. استاد میگوید: عزیزم، این بار وقتی مشرّف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح میدانند چند دقیقهای اجازه تشرّف به حقیر بدهند. مدّتی میگذرد و شاگرد طلبه چیزی نمیگوید و استاد نیز از ترس اینکه نکند جواب، منفی باشد جرأت نمیکند از او سؤال کند; ولی به جهت طولانی شدن مدّت، صبر آقا تمام میشود و روزی به طلبه میگوید: آقای عزیز، از عرض پیام من خبری نشد؟ میبیند که آقای طلبه (به اصطلاح) این پا و آن پا میکند. آقا میگوید: عزیزم، خجالت نکش آنچه فرمودهاند به حقیر بگویید، چون شما فقط قاصد بودی (وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّالْبَلاغُ الْمُبینُ)(34) آن طلبه با نهایت ناراحتی میگوید آقا فرمود: «لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقتِ ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما میآیم.»نتیجه توسل به امام رضا(علیه السلام)روزی آقا فرمودند: یکی از علمای نجف اشرف به جهت بیماری به تهران میآید و بعد از مراجعه به پزشک و تشکیل کمیسیون پزشکی بنابر آن میشود که آقا از ناحیه مغز سر عمل جرّاحی شوند، آقا خیلی وحشت زده شده و سخت ناراحت میشود و اجازه میگیرد به مشهد مقدّس مسافرت نماید. پس از تشرّف و توسّل، شبی در خواب میبیند آقای بزرگواری نزد ایشان میآید و میفرماید: چرا اینقدر ناراحت هستید، صلاح دیده شد که عمل نشوید و با دارو معالجه شوید. از خواب بیدار میشود و میگوید: نتیجه گرفتم، به تهران برویم. به تهران میآیند. پس از مراجعه مجدّد به پزشک رئیس کمیسیون طبّی آقا به او میگوید: ناراحت نباشید صلاح دیده شد که عمل جرّاحی انجام نشود، با دارو معالجه میکنیم. تا اینکه با تطبیق این گفتار در خواب و بیداری بر یقین او افزوده میشود و با توسّل به ثامن الحجج(علیه السلام)معالجه و شفا مییابد.جواب سلام اولیای خدا از ناحیه ائمّه(علیهم السلام)روزی آقا فرمودند: در منطقه «جاسب» قم گروهی از کشاورزان در زمان گذشته با شتر و قاطر به زیارت حضرت ثامن الحجج(علیه السلام) مشّرف میشوند و هنگام مراجعت و وارد شدن در محدوده «جاسب» پیرمردی از اهل محلّ را میبینند که در گرمای روز کوله باری از علف به دوش کشیده و با مشقّت بسیار به خانه میرود، مسافرین مشهد مقدّس که او را به این حالت را میبینند زبان به شماتت و سرزنش او گشوده و میگویند: پیرمرد، زحمت دنیا را ولْ کن نیستی، آخر بیا تو هم لااقل یک بار به مشهد مقدّس سفر کن. و این سخن را تکرار و او را بسیار توبیخ میکنند. پیرمرد خسته و پاک دل زبان میگشاید و میگوید: شما که به زیارت آقا رفتید و به آقا سلام دادید، جواب گرفتید یا نه؟ میگویند: پیرمرد، این چه سخنی است که میگویی مگر آقا زنده است سلام ما را جواب بدهد؟! پیرمرد میگوید: عزیزان، امام که زنده و مرده ندارد، ما را میبیند و سخنان ما را میشنود، زیارت که یک طرفه نمیشود. آنان میگویند: آیا تو این عُرضه را داری؟ وی میگوید: آری. و از همان جا رو به سمت مشهد مقدّس میکند و میگوید: «أَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا امام هشتم!» و همه با کمال صراحت میشنوند که به آن پیرمرد به نام خطاب میشود که: «عَلَیْکُمُ السَّلام آقای فلانی!» و بدین ترتیب زائرین همگی خجالت کشیده و پشیمان میشوند که چرا سبب دلشکستگی این مرد نورانی را فراهم آوردند.

قناعت شیخ انصاری(قدس سره)روزی آقا در رابطه با قناعت شیخ انصاری ـ اعلی الله مقامه ـ فرمود: مادر ماجده شیخ و نوه دختریاش با ایشان زندگی میکردند، روزی شیخ بچه دخترش را تعقیب میکند که با عصا تأدیب کند، بچّه خود را به دامن مادربزرگ میاندازد، مادر شیخ میپرسد: بچّه چه کار کرده؟ شیخ میفرماید: نان تازه به او دادهایم و گریه و لجاجت میکند که خورشت لازم دارد، مگر نان تازه هم خورشت میخواهد؟» اندیشهای که بهتر از عبادت یک سال است.همچنین میفرمود: یکی از علمای بزرگ نجف اشرف هنگام سحر و وقت نماز شب پسر نوجوانش را که در اطاق آقا خوابیده بود صدا زد و گفت: برخیز و چند رکعت نماز شب بخوان. پسر پاسخ داد: چشم. آقا مشغول نماز شد و چند رکعت نماز خواند. ولی آقا زاده برنخاست. مجدّداً آقا او را صدا زد که: پسرم، پا شو چند رکعت نماز بخوان. باز پسر گفت: چشم. آقا مشغول نماز شد ولی دید فرزندش از رختخواب برنمیخیزد، برای بار سوّم او را صدا زد. پسر گفت: حاج آقا، من دارم فکر میکنم، همان فکری که درباره آن در روایت آمده است که امام صادق(علیه السلام) میفرماید:«تَفُکّرُ ساعَة خَیْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَة»(35)ـ یک ساعت تفکر بهتر از یک سال عبادت است.آیت الله العظمی بهجت فرمودند: آقا پرخاش کرد و گفت:...خود آیت الله بهجت کلمه را بر زبان جاری نکرد، ولی ما همه فهمیدیم که آن بزرگ مرد فرموده بود: پدر سوخته، آن فکری از عبادتِ یک یا شصت سال بهتر است که انسان را به خواندن نماز شب وادارد، نه اینکه انسان وقت نماز شب دراز بکشد و فکر بکند و به این بهانه از خواندن آن شانه خالی کند.توفیق مصونیّت از گناه پیش از بلوغروزی آیت الله بهجت در رابطه با اینکه نیکان و بزرگان حتّی پیش از بلوغشان هم مرتکب کارهای ناشایست نمیشدند، فرمود: یکی از اعاظم نجف میفرمود که من در دوران بچّگی هرگاه میخواستم کاری را که برای افراد مکلّف حرام است، انجام بدهم بیدرنگ مانعی پیش میآمد و مرا از انجام دادن آن کار جلوگیری میکرد. و بدین یترتیب در زمان کوچکیِ خودم کام به طور قهری نه اختیاری مصون و محفوظ بودم. تأثیر نماز وحشت در گشایش کار امواتروزی آیت الله بهجت پیرامون تأثیر عمل نیک و قبول شدن عمل خالص فرمودند: مرحوم آیت الله حاج شیخ فتحعلی کاظمینی (از آیات عظام و جامع فقه و اصول و عرفان) که در حرم کاظمین(علیهما السلام)تدریس میکرد، خیلی از اوقات در اثنای درس ایشان میّت میآوردند و دفن میکردند و رسم آقا هم این بود که هر شب یک نماز وحشت برای آن میّتها میخواند. یکی از بزرگان کاظمین شبی یکی از بستگان خود را در خواب میبیند و از حال او میپرسد. وی میگوید: وضع خراب بود، نماز آقا به دادم رسید و موجب گشایش کار من شد.نقش مقتضیات در نحوه زندگی بزرگاننیز فرمود: چند نفر از بازاریان تهران به نجف مشرّف شدند و جهت پرداخت خمس اموال خود خدمت شیخ انصاری(قدس سره) رسیدند، وقتی وضع ساده خانه و بیآلایشی شیخ را دیدند، آهسته به یکدیگر گفتند: این است معنی پیشوا و مقتدا! یعنی علی گونه زیستن، نه مانند ملاّعلیکَنی با آن خانه بیرونی و اندرونی و تشکیلات و تشریفات آن چنانی!شیخ(قدس سره) که در حال نوشتن بود، ولی کاملاً به سخنان آنان توجّه داشت، نخست کلمه خیلی زنندهای به آنها گفت، سپس فرمود: چه میگویید؟ من با چند نفر طلبه سر و کار دارم و نیازی به تشریفات بیش از این ندارم، اما آخوند ملاّعلیکَنی با امثال ناصرالدّین شاه سر و کار دارد. اگر آن گونه نباشد ناصرالدّین شاه به خانهاش نمیرود، آخوند ملاّ علی این کارها را برای حمایت از دین انجام میدهد. عمل به دستورهای طبّی اسلام، ضامن تندرستینیز فرمودند: یکی از معمّرین علمای نجف که حدوداً صد سال از عمر شریفش میگذشت، میفرمود: تا این ساعت به طبیب مراجعه نکردهام، عرض شد، آقا! چطور میشود؟ شما چه برنامهای را در زندگی رعایت کردهاید که تاکنون بیمار نشدهاید؟ فرمودند: فقط تابع شرع مقّدس بودهام، یعنی در خوردن غذاها کمّاً و کیفاً و جهات دیگر فقط به دستور شرع عمل کردهام. احساس لذّت از نمازهمچنین فرمودند: یکی از علمای بزرگ نجف که حدود صد سال عمر داشت به تناول غذا مشغول بود، آقایی که در خدمتشان بود و ناظر غذا خوردن آقا بودند. میگوید: آن عالم فرمود: ذائقه من به هیچوجه از غذا خوردن احساس لذّت نمیکند، چون قوّه ذائقهام از اصل باطل و فاسد شده و زبان و دهانم نیز تشخیص شیرینی و تلخی، ترشی و شوری را نمیدهد. و خلاصه به هیچ وجه طعم غذاها را تشخیص نمیدهم. و وقتی غذا را که به دهانم میگذارم و میخورم همانند این است که غذا را در کیسه در کنار خود میریزم، تنها از نماز لذّت میبرم. والسّلاماحترام شیخ(قدس سره) به علمای معاصردر این اواخر (ماه شعبان واقع در سال 1378 هـ .ش.) که به خدمت آقا مشرّف شدم آقا از زهد مرحوم شیخ انصاری ـ اعلی الله مقامه الشریف ـ صحبت به میان آورد و فرمود: عدّهای از خاندان قاجار

(مرد و زن) به خدمت شیخ(قدس سره) مشرّف شدند، اتّفاقاً وقت آمدن آنان با وقت ناهار شیخ مصادف شد. شیخ صدا زد که: ناهارم را بیاورید. زیرا برنامه شیخ بسیار منظّم بود وقت غذای خود را به دلیل ورود خاندان سلطنتی به هم نمیزند. به هر حال، پیرمردی که در خانه آقا بود غذا را که عبارت بود از مقداری نان خشک و دوغ و کمی سبزی و نمک حاضر کرد. چون خاندان سلطنتی وضع غذای آقا را دیدند، گفتند: این جانشین امام است نه ملاّ علی کنی. شیخ گفتگوی آنان را شنید و آن پیرمرد را صدا زد و فرمود: بیا اینها را بیرونشان کن دوباره تکرار کرد ولی چون آنان از خاندان سلطنتی قاجار بودند بیرون کرد نشان

امکان نداشت. شیخ وقتی دید بیرون نمیروند فرمود: «آخوند ملاّ علی مظهر عزّتِ ائمّه اطهار علیهم السّلام میباشند، و من مظهر زهد آنها.»

گفتاردهم

مصاحبه حجةالاسلام والمسلمین استاد شیخ محمود امجد

حجة الاسلام استاد شیخ محمود امجد به سال 1318 هـ.ش . در خانوادهای روحانی در شهر «کرمانشاه» به دنیا آمد، پدرش از واعظان توانا، و جدّشان از عالمان ذی فنون ملقّب به «افصح المتکلّمین» بود. در حدود 18 سالگی تحصیلات جدید را رها و به انگیزه تحصیل علوم دینی به شهر مقدّس قم مشرّف شد و در مدّت کوتاهی دوره مقدّمات و سطح را به پایان رسانده و به دروسخارج مشغول گردید. در درس خارج فقه و اصول از محضر استادانی چون حضرات آیات عظام: امام خمینی، داماد، بهاءالدینی و بهجت ـ قدّس الله اسرار الماضین، و دامت برکات الباقین منهم ـ و در فلسفه و عرفان عملی از محضر پربار علاّمه طباطبایی قدّس سرّه استفاده فراوان برد. و در حدود 20 سال پایان عمر گهربار معظّم له با ایشان انس داشت و در جلسات عمومی و خصوصی ایشان شرکت میکرد و از سال 1351 هـ.ش. با آیت الله العظمی بهاء الدینی مأنوس و استفاده فراوان برد. و نیز در حدود سال 1350 با آیت اللّه العظمی بهجت ـ دامت برکاته ـ مرتبط شد و افزون بر بهره برداری از دروس خارج فقه و اصول آن عارف ارتباط خاص و نزدیک با معظّم له داشت و اینک حدود ده سال است که ایشان در تهران ساکن و دانشجویان و جوانان از جلساتش بهره های اخلاقی میبرند این مصاحبه در مدرسه علمّیه صدوق توسط نگارنده

انجام گرفت.س: اگر ممکن است با توجّه به وقت کمی که در اختیار ما گذاشتید، نکاتی چند در رابطه با بُعد اخلاقی معنوی حضرت آیت الله بهجت بفرمایید. ج: آیت الله العظمی بهجت از مفاخر عصر ما هستند کسانی که کمابیش با ایشان آشنا هستند میدانند که ایشان در یک اوج اعلا در علم و معنوّیت قرار دارند. بنده معتقدم که آقای بهجت در علم و معنوّیت نظیر ندارد. به تعبیر دیگر: ایشان فرشته روی زمین هستند،باید از برکات وجود ایشان استفاده کرد. ایشان در طفولیت هم معنوّیت را احساس میکرده است، و از جوانی اهل سیر و سلوک بودهاند. یکی از دوستان ایشان که با هم درس آقای قاضی میرفتند، میگفت: «یک روز آقای قاضی به موقع سر درس حاضر نمیشود، آقای بهجت میگوید: ایشان حالشان خوب نیست، و یکایک حالات او را از خانه تا به درس بیان میکند. وقتی آقای قاضی وارد محل درس میشوند، طرف آقای بهجت میروند و میفرمایند: «امروز شیرین کاری کردی!»; لذا باید از ایشان استفاده کرد و فقط در جوار ایشان بودن کفایت نمیکند. حضرت آیت الله بهاء الدینی(قدس سره) میفرمودند: به آقای بهجت گفتم: «شما بیرون بیا» یعنی بروز کن، شما برای حوزه خوب هستی ایشان در جواب گفته بود: «من معذورم.»و اساساً هر کس بیشتر موحّد باشد اخلاقش هم بهتر خواهد بود، و گرامیترین افراد نزد خداوند با تقواترین آنان میباشد; که: (وَ اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقیکُمْ)(36) و آقای بهجت این گونه است و به قول علاّمه طباطبائی(قدس سره) ایشان عبد صالح هستند. به طلاّب و ارادتمندان آقا توصیه میکنم ایشان را اذّیت نکنند فقط از دور تماشا کنند و از ایشان تقاضای دعا کنند یک کلام ایشان دارد و آن اینکه معصیت نکنید آن را گوش کنند درس اوّل تا آخر همین است. س: علمیّت آیت الله بهجت را در چه پایهای ارزیابی میکنید؟ج: ایشان در علمیّت نیز در افق اعلی است، فقیهی است بسیار بزرگ، و معتقدم که باید مجتهدین در درس ایشان شرکت کنند تا نکتهبگیرند و حق این است که درس خارج را باید امثال این بزرگان بگویند و به عقیده بنده ایشان در علم نیز نظیر ندارد. س: از لحاظ بُعد سیاسی ایشان چگونه هستند؟ج: این گونه بزرگان اهل کیاستند و «اَلْمُؤْمِنُ یَنْظُرُ بِنُورِاللّهِ»(37)ـ مؤمن به نور خدا مینگرد. و به روح سیاست آشنا هستند و اگر به این عوالم توجّه کنند از همه بیشتر میفهمند.س: اگر خاطرهای از ایشان به یاد دارید بفرمایید.ج: در اوایل ارتباط با آیتالله بهجت، مشکلات عدیدهای داشتم. با ایشان در میان گذاشتم، فرمودند: «معوذَتَیْنِ»(38) بخوانید. به دستور ایشان مشغول شدم، تا رسیدن به منزل دیدم مشکلات برطرف

شده است.

گفتاریازدهم

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه