خاطرات زندگی یا سرگذشت تلخ و شیرین من صفحه 83

صفحه 83

در جلوی محلی به نام قره تپه به برف نشست و امکان حرکت از دست رفت و من ماندم یک پیرزن و شب تاریک و گرگ های بیابان، بیلی درماشین داشتم و بی سر و صدا زن بیچاره را باخود می کشم و از ترس گرگ های درنده، صدایم را بلند نمی کنم، تقریباً چهار کیلومتر راه را با این مصیبت مادر را بازو به بازو، روی برف ها می کشم و دیگر از نفس افتاد و نزدیک نیمه شب به ورنیاب رسیدیم و هردو تا خرخره به کانال آب افتادیم و با هزاران زحمت، اورا بیرون کشیدم و کشان کشان به در آقای محمود بیگ حاتمی رسیدیم و سگ ها اجازه نمی دادند در را بکوبیم در آخر من جیغ کشیدم و آنهابیرون ریختند و ما را باهزار افسوس به داخل بردند و بخاری هیزمی را روشن نمودند و مارا گرم کردند؛

فردا اهل سرعین از ماجرا مطلع شده بودند، به خیالشان ما مرده و زیر خروارها برف، مدفون شده ایم!! از جاهائی که به نظرشان می آمد و جستجو کرده بودند و بعد خبردار شده بودند که در ورنیاب هستیم، ماشین را از زیر برف در آورده، روی دست آن همه راه را آورده بودند.

خلاصه ای از زندگی 14 سال سرعین

در سال 1339 شمسی دو نفری وارد سرعین شدیم و در همان سال در خانه حاج آقا، دخترم «حمیده» 2/ 9/ 1339 به دنیا آمد و بعد از پشت سر گذاشتن ماجراهای زیاد که حد اکثر یک پنجاهم آن را خواندید، یک خانه دهاتی ساختم و در سال دوم دخترم «امینه» متولد شد و در سالهای بعد دختر سوم «حکیمه» و دختر چهارم «وحیده» و پسرم «حسین» در در دهه اول ماه محرم و بعد از او دختر پنجم «رضوانه» و بعد پسر دوم «حسن» و بعد پسر سوم «علیرضا» به دنیا آمدند، به قول

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه