در شعاع جانان صفحه 58

صفحه 58

پس از آن به منزل رفتم، تا آنجا که هر چه بود تمام شد و دو شبانه روز چیزی نخورده بودم. هیچ پولی نداشتم که غذایی تهیه کنم...!. شدیداً مضطر شدم. به ذهنم رسید که به یکی از مغازه ها مراجعه کنم و به فروشنده بگویم اگر ممکن است کمی برنج نیم دانه به من بدهد، زمانی که شهریه گرفتم مبلغش را به او بدهم!. سپس به بقالی سرِ کوچه مدرسه حجتیه مراجعه کردم و آن فروشنده نیز قبول کرد.

به حجره رفتم و برنج را بار گذاشتم و کمی زردچوبه به غذا زدم و سپس راهی کلاس درس شدم و پس از ساعتی به حجره بازگشتم.

وقتی وارد اتاق شدم از شدت ضعف در ذهنم گفتم: اول غذا بخورم سپس نماز و یا بالعکس! پیش خود گفتم: الان شیطان میخواهد مرا وسوسه کند، رمق نداشتم، ولی نماز ظهر و عصر را خواندم، وقتی پس از نماز، سراغ غذا آمدم، ناگاه درِ قابلمه را برداشتم و در کمال تعجب در آن فضلهی موش دیدم. خیلی ناراحت شدم! آن لحظه شیطان خیلی مرا وسوسه میکرد که الان شما مضطر هستید، میتوانید از این غذا بخورید...! گفتم خیر! اینجا میبایست در مقابل وسوسهی شیطان بایستم و ظرف غذا را گرفتم و کنار حوض مدرسه حجتیه ریختم و به اتاق برگشتم.

عبا بر صورت کشیدم و خوابیدم تا بعد از ظهر که جهت شرکت در درس آیت الله بروجردی از حجره خارج شدم. همین طور که به طرف درس میرفتم، دیدم پسر یکی از معتمدین و اخیار اصفهان آمد و به همراهش نیز یک پاکت سیب گلاب برای من آورد.

آنقدر بدنم بیرمق بود که پس از احوالپرسی، اول یک سیب از پاکت برداشتم و عبا بر سر کشیده و کمی از آن سیب (زیر عبا) خوردم که ضعف نکنم. سپس پسر معتمد اصفهانی به من گفت: الان سوار اتوبوس گیتی نورد شدم، از اصفهان آمدم اینجا و در حال برگشت هستم.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه