همگام با زائران عارف: بیانات مراجع تقلید و استادان حوزه علمیه صفحه 24

صفحه 24

در همین دفتر والد معظم تقریبا ساعت 5/1 بعد از ظهر بود. من از منزل خارج شده بودم. توی کوچه دیدم یک آقایی خیلی با شتاب و هیجان می آید. تا من را دید گفت: من با شما کار دارم، خیلی به صورت غیر طبیعی. من به او گفتم: الان دیگر وقت ظهر است، وقت تمام شده است اگر اجازه بدهید باشد برای عصر اصرار کرد که نه من فقط با شما کار دارم. گفتم: بفرمایید. داخل منزل آمدیم. در منزل گفت: آقا قضیه ای برای من واقع شده و آن این است که من مسیحی و تکنسین هستم و کار من هم این است که در این چاه های عمیق که حفر می کنند پمپ و یا موتوهایی که باید در داخل چاه ها قرار داده شود از جهت نفت، قرار می دهم. کار من این است.

گفت: در این سفر اخیر که رفته بودم اطراف کرج، آنجا چند شبی مانده بودم. در یکی از شبها دیدم یک خانمی غرق در نور در عالم خواب بر من ظاهر شد. پوششی داشت، چهره و صورت او را نمی دیدم، ولی نورانیت او خیلی مشخص بود. به من فرمود که: صلوات بفرست. من به آن خانم عرض کردم: خانم! من مسیحی هستم، مسلمان که نیستم صلوات بفرستم. تا این را گفتم، آن خانم محو شد و رفت. شب بعد باز همین قضیه تکرار شد. شب سوم هم گفت شب سوم من فهمیدم، این خانم همان خانمی است که در قم مدفون است؛ امّا باز همان جواب را دادم. شب بعد، امام خمینی _ رضوان الله تعالی علیه _ را در خواب دیدم. امام به من فرمودند: حالا که خانم می خواهد تو را مسلمان کند، تو را هدایت کند. تو نمی خواهی مسلمان شوی؟ من در همان عالم خواب، دیدم آمدم قم همین که شما را در کوچه دیدم، در خواب دیدم که دارم شهادتین را می گویم و الان آمده ام اینجا از جهت امکانات مالی هیچ کمبودی ندارم و وضع مالی ام بسیار خوب است؛ اما زن، اولاد و برادرهایم همه مسیحی هستند و من می دانم که اگر مسلمان شوم، مطرود خانواده ام می شوم. شما به من بگویید من چه کار کنم؟

خوب واقعا خیلی برای من عجیب بود. اصلاً ما را منقلب کرد. آن روز ما گفتیم که باید شهادتین را جاری کنید و از حاج آقای موسیانی خواهش کردم که نماز و وضو و

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه