حیات نیکان 30 : آیت الله محمد محمدی اشتهاردی (ره) صفحه 52

صفحه 52

بهایی گری می خواستم صحبت کنم.

_ آقای محمدی اشتهاردی در بستر بیماری اند و نمی توانند صحبت کنند.

بانوی ایرانی با نگرانی گفت: «چرا؟ مگر چه شده؟ من باید با ایشان حرف بزنم!»

_ خواهر، ایشان شیمی درمانی شده اند و توان سخن گفتن با کسی را ندارند. دعا کنید حالشان بهتر بشود.

صدای گریه آرام زن، همراه با حرف های بریده بریده اش بلند شد.

_ به ایشان سلام برسانید. بگویید من یک بهایی پرو پا قرص بودم. وقتی کتاب ایشان در امریکا به دستم رسید، آن را چند بار خواندم و به اشتباه و گمراهی ام پی بردم. من برای ایشان دعا می کنم. کاش می شد نسخه های زیادی از آن کتاب به دست بهاییان شهر ما می رسید. آنها خیلی بی خبرند و زیر بمباران تبلیغاتی قرار دارند. اگر کتاب آقای محمدی اشتهاردی به دستشان برسد، حتماً عقیده شان تغییر خواهد کرد. حتماً.

درباره عید غدیر

در یکی از شب های سرد آذرماه در قم، آسمان آرام آرام، برف های درشتش را بر سر کوچه ها و بام ها می بارید. استاد محمد محمدی اشتهاردی بر بستر خود به آرامی خوابیده بود و نای حرکت نداشت. مجید پا به اتاقش گذاشت و سلام کرد. دو _ سه روزی می شد که دیگر استاد با کسی حرف نزده بود و

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه