- دیباچه 1
- پیش گفتار 3
- اشاره 8
- منظومه منور 8
- فصل اول: خاندان، نشو و نما 8
- مرجع بیدار 9
- ستاره های خونین 11
- فصل رویش و شکوفایی 13
- فصل دوم: تحصیلات و تلاش های علمی و آموزشی 15
- اشاره 15
- شوق دانش اندوزی و تحصیلات 15
- هم فکری و تبادل علمی با شهید سید محمدباقر صدر 17
- بر ساحل رودخانه ای خروشان 20
- نمونه های همکاری و هم فکری 21
- حکیم دانشور 25
- آثار و تألیفات 27
- کوشش های فرهنگی، تبلیغی و آموزشی 30
- عالم سیاست مدار 32
- اشاره 32
- فصل سوم: مواضع سیاسی و مبارزه ها 32
- مشتاق انقلاب اسلامی و رهبری امام خمینی رحمه الله 34
- مقاومت ها و مجاهدت ها 36
- تأسیس مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق 39
- جویبار عاطفه در خانه 41
- فصل چهارم: اخلاق فردی و اجتماعی 41
- اشاره 41
- فضیلت های اخلاقی 42
- شهادت 44
- نشانه های حضور تشیع در عراق 48
- اشاره 48
- فصل پنجم: گزیده ای از سخنان آیت الله حکیم 48
- ضرورت وحدت و انسجام قشرهای گوناگون 49
- ویژگی های امام خمینی رحمه الله 51
- افق های روشن 52
- انس مقدس 52
- منابعی برای مطالعه بیشتر 53
- فصل ششم: همراه با برنامه سازان 55
- اشاره 55
- موضوع ها و محورهای برنامه سازی 55
- پرسش های مسابقه ای 56
- پرسش های کارشناسی 57
- کتاب نامه 59
ص:46
فصل چهارم: اخلاق فردی و اجتماعی
اشاره
فصل چهارم: اخلاق فردی و اجتماعی
زیر فصل ها
جویبار عاطفه در خانه
فضیلت های اخلاقی
شهادت
جویبار عاطفه در خانه
جویبار عاطفه در خانه
سید محمدباقر حکیم با خانم عزت ممقانی، دختر آیت الله شیخ محی الدین ممقانی و از نوادگان رجالی معروف، آیت الله شیخ محمدحسن ممقانی ازدواج کرد. نسبت این بانو از مادر، به مرحوم آیت الله محمدحسین کاشف الغطا می رسد. حاصل این پیوند فرخنده، شش دختر و دو پسر است. بانو ممقانی می گوید:
مراسم ازدواج ما بسیار ساده و به دور از هرگونه تشریفات برگزار شد. در منزل آیت الله سید محسن حکیم دو اتاق در اختیارمان بود و وقتی صاحب سومین فرزند شدیم، خانه ای اجاره کردیم. از بسیاری امکانات رفاهی محروم بودیم و شهید پولی نداشت که با آن منزل و امکانات آن را توسعه دهد. وقتی به ایشان می گفتم فلان چیز را تهیه کن، می گفت: ما باید خیلی ساده تر از مردم عادی زندگی کنیم، این برای ما مفید است و ضرورتی ندارد که خودمان را برای این مسائل به سختی بیندازیم و تازه روز قیامت هم معذّب باشیم.... خودم را وقف ایشان کرده بودم و سعی داشتم بستر مطلوبی برای فعالیت های ایشان فراهم آورم. مشکلات زیاد بود، ولی بودن در کنار آن بزرگوار، دشواری ها را آسان می کرد. چندین بار ایشان را زندانی کردند و ما تحمل می کردیم. معمولاً بیانیه های سرّی ایشان را من انتقال می دادم و زمانی که محبوس بودند اعلامیه ها و اخبار را منتقل می کردم. روزی که بعثی ها