حیات نیکان 16: آیت الله سیدمحمدعلی علاقه بند صفحه 11

صفحه 11

ص:16

سر کلاس. مدیر، کف دستش را روی میز کوبید: یعنی چی آقا؟ بچه رو کشیدی آوردی به خاطر لباس. مدیر این مدرسه من هستم و چند بار هم به شما گفتم که این مسائل مهم نیست. نباید به خاطر اینها پاپیچ بچه ها شد. حالا هم این بچه رو ببر سر کلاس تا زهره ترک نشده! محمدعلی دوباره با پشت دست اشک هایش را پاک کرد. ناظم از عصبانیت پا به زمین کوبید و از دفتر رفت بیرون.

گرسنگی مردم

گرسنگی مردم

محمدعلی، آهسته از جا بلند شد و دست راست را سایه بان چشم ها کرد. می توانست در ته جاده، آنجا که میان سراب و واقعیت بود، دو سوار را تشخیص دهد. کوزه آب را از کنار پایش برداشت و چند جرعه از آن نوشید. یک ساعتی می شد که منتظر حاج میرزا سیدعلی بود. پدر فرستاده بودش پیشواز، اما او می دانست که حاج میرزا سید علی احتیاجی به پیشواز ندارد. آن یکی سوار هم حتماً پسرش آقا سید محمدباقر است. محمدعلی کوزه را روی زمین گذاشت و به سمت آنها دوید.

سید محمدباقر برایش دست تکان داد و گفت: جلوتر نیا! داغه، نیا! محمدعلی ایستاد و بلند گفت: سلام حاج آقا! حاج میرزا سید علی لبخندی زد و جواب سلامش را داد. آقا سید محمدباقر از قاطر پیاده شد و گفت: بنشین بالا، خسته ای! محمدعلی سرش را تکان داد. حاج میرزا سیدعلی پرسید: تو شهر چه خبرهاست؟ هنوز هم مردم رو اذیت می کنن؟ محمدعلی سرش را پایین انداخت و گفت: بله حاجی، مردم

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه