حیات نیکان 16: آیت الله سیدمحمدعلی علاقه بند صفحه 19

صفحه 19

ص:24

محمدعلی حجره را آب پاشی کرد و دوباره جارو را برداشت. همین چند ماه پیش بود که با دوستش آمده بودند و از بیرون، حجره ها را نگاه کرده بودند. همه جا پر از یونجه خشک شده بود. آژان ها چند اسب توی حیاط بسته بودند و خودشان کنار در ورودی، روی زمین نشسته بودند و بلند بلند می خندیدند. محمدعلی جارو را گذاشت زمین و دستمالی را که روی شانه اش بود، برداشت. روی شیشه های حجره هم پر از گرد و خاک بود.

شب بود؛ محمدعلی پاهایش را دراز کرده بود که در باز شد و پدرش وارد شد. محمدعلی فوری پاهایش را جمع کرد. پدر کنار پشتی نشست و پرسید: خب، امروز چی کار کردید؟ محمدعلی جواب داد: تقریباً همه حجره ها تمیز شدند. پدر به پشتی تکیه داد و گفت: امروز با آشیخ جلال علومی(1) صحبت می کردم؛ به محض تمیز شدن حوزه، درس را شروع می کنند. محمدعلی خوشحال شد. پدر نگاهی به صورت او کرد. می توانست خوشحالی را در چشمان محمدعلی ببیند. پدر آرام گفت: سعی و تلاش جوان ها همیشه سازنده است.

ملبس شدن

ملبس شدن

مادر تند و تند قاشق بزرگ را توی کاسه می گرداند. محمدعلی حالا بیست و پنج ساله شده بود. در اتاق را تا نیمه باز کرد و آمد توی اتاق و پرسید: درست نشد؟. مادر نگاهی به محمدعلی کرد و گفت: این


1- آیت الله شیخ جلال علومی یزدی (1315 _ 1386ه . ق).
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه