حیات نیکان 16: آیت الله سیدمحمدعلی علاقه بند صفحه 24

صفحه 24

ص:29

وسایل را آ ماده کنم و باید بدانم مقصد کجاست؛ مگر نه خواهر؟ مادر محمدعلی گفت: درسته، پسر جان؛ فکرهاتو کردی؟ خاله دوباره رو کرد به محمدعلی و گفت: خاله سخت نگیر، تازه از نجف برگشتی، خسته هم هستی. همین جا عقد کنید، راحت ترید.

محمدعلی لبخندی زد؛ سرش را پایین انداخت و آ رام گفت: اگر اجازه بدین، برای عقد بریم خدمت دایی. مادر تعجب کرد و محمدعلی ادامه داد: در جوار حرم حضرت فاطمه معصومه(س)، باشه بهتره. خاله گفت: چی بهتر از این، اصلاً خود آسیدمحمود عقدتونو را می خوانه، یک زیارتی هم می ریم. مادر بلند شد و گفت: پس من برم به بابات هم بگم. محمدعلی گفت: خودم قبلاً گفتم، بابا هم موافقه. خاله بلند شد و از اتاق رفت بیرون.

سید محمود استکان چایی را گذاشت جلوی محمدعلی و گفت: خب، مبارک است. آقا داماد، چایی ات را بخور. چقدر خوب است که دختر این خواهر را به عقد پسر آن خواهر درآوردم. ان شاءالله مبارک باشد، اما خوب شد که همت کردی و عروس را از برازجان برداشتی آوردی، تا اینجا عقد کنید. محمدعلی لبخندی زد. سید محمود گفت: گفتم لابد توی بوشهر(1) ماندنی شدی، خب خیر باشد ان شاالله؛ خوب کردی. مرد، تا جوان است، باید داماد شود. این خواهر ما هم زرنگی کرد و نگذاشت پسرش جای دوری برود؛ چه کسی بهتر از دختر خاله.


1- شهری بندری در جنوب ایران.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه