حیات نیکان 16: آیت الله سیدمحمدعلی علاقه بند صفحه 25

صفحه 25

ص:30

سید محمود سرش را خم کرد تا صورت محمدعلی را ببیند که از خجالت خم شده بود پایین. محمدعلی لب پایینی اش را گاز گرفت. سید محمود گفت: خب دیگر، باید به فکر تدریس هم باشی. طلبه باید هم یاد بگیرد، هم یاد بدهد. نمی شود که فقط بخوانی و بخوانی و بعد هیچ. تا جوانی باید شروع کنی. محمدعلی نگاهی به دایی اش کرد و گفت: هنوز زوده. سید محمود لیوان چای را از جلوی محمدعلی برداشت و گفت: این دیگه سرد شده؛ بالاخره کم کم باید شروع کنی. همان موقع مادر محمدعلی در را باز کرد و گفت: چی شد داداش؟ ما منتظریم. پس کی عقدو می خونید؟ سید محمود لبخندی زد و گفت: آبجی تو که بیشتر از همه عجله داری. در بازتر شد و خاله محمدعلی هم کنار مادر او ایستاد و گفت. داداش بلند شو، همین طوری نشستی؟

سیدمحمود خندید و گفت: از دست شما دو تا آبجی! سید محمود بلند شد، نگاهی به محمدعلی کرد و گفت: حاضر شید، باید بریم حرم. ان شاءالله پیوندی که در جوار حضرت فاطمه معصومه(س) باشه، خیر و برکت داره. محمدعلی سرش را پایین انداخت و لبخندی زد. خاله داخل اتاق شد و گفت: ان شاءالله خوشبخت بشی.

تدریس

تدریس

استاد روی پله دوم منبر نشست و شاگردانش را نگریست که به او خیره شده بودند. او از کجا می توانست شروع کند، تا آنچه می خواهد و آنچه در ذهن دارد، به خوبی به این جوان های مشتاق منتقل کند. البته

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه