حیات نیکان 16: آیت الله سیدمحمدعلی علاقه بند صفحه 31

صفحه 31

ص:36

آبروریزی. بزرگی است. دیگر طلبه ها چطوری سر کلاس من بیایند و اصلاً چطوری به من نگاه می کنند. حاج آقا خجالت می کشم! البته شاگردی شما برای من افتخاری است، اما ای کاش کسی این را نفهمد.

آقای علاقه بند کتاب را از شیخ گرفت و آن را باز کرد و گفت: یادگرفتن همیشه خوب است، اما ای کاش شما هم از اول که شروع به تحصیل کرده بودید، فقط مطالب را حفظ نمی کردید که حالا مشکلی پیش بیاید. شیخ سرش پایین بود. آقا نگاهی به پنجره کرد و گفت: خجالت نکش شیخ! بیا شروع کنیم. شیخ برگشت و به در مسجد خیره شد. لنگه راست در چوبی مسجد با صدای خش خش باز شد و پیرمرد خمیده ای با دستاری به سر، وارد مسجد شد. نگاهی به آن دو نفر کرد، سلامی گفت و رفت طرف دیگر مسجد.

کمک به طلبه ها

کمک به طلبه ها

پسرش سرآسیمه دوید توی حیاط: بابا! بابا! آیت الله علاقه بند از اتاق آمد بیرون. دو فرد کت و شلواری، با صورت های تراشیده آمده بودند توی حیاط. ایشان گفت: بفرمایید! کاری داشتید؟ یکی از آنها که کراوات سرخی زده بود، پسر ایشان را با کف دست هل داد کنار و صدا زد: آقای علاقه بند؟ آیت الله علاقه بند جلو آمد و گفت: بله، فرمایشی داشتید؟ یکی از مردها گفت: حاج آقا، درسته شما توی آموزش و پرورش، استادید و مقامتان تثبیت شده، اما ما از کارهای شما خبر داریم. شما تحت نظر هستید! بهتره کاری نکنید که برای

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه