حیات نیکان 16: آیت الله سیدمحمدعلی علاقه بند صفحه 35

صفحه 35

ص:40

آیت الله علاقه بند لبخندی زد و گفت: بخور جوون، خنک می شی. طلبه جوان شربت را سر کشید. آقای علاقه بند ظرف شربت توی سینی را برداشت و لیوان طلبه جوان را دوباره پر از شربت کرد و گفت: بخور پسرم، بخور، یک کم جوشت بخوابه! طلبه جوان سرش را پایین انداخت و گفت: حاج آقا یک کم به من حق بدهید، ما شاگرد شماییم. چیزی که توی کلاس های درس شما یاد می گیریم، جای دیگری نیست. بعد به صورت ایشان خیره شد. آقای علاقه بند لیوان شربت را بلند کرد و گرفت جلوی صورت طلبه و گفت: بخور پسرم، بخور، حرص هم نخور. آن تحصیلات مال خدا بود، نه مال حقوق و پول. توی این سن و سال، همین حقوق بازنشستگی برای من بس است. بچه ها که به سامان رسیده اند، من و عیال هم که خرجی نداریم. درس خواندن برای خداست، نه برای پول. من وقتی طلبه هم بودم، شهریه نمی گرفتم. مرحوم پدرم آن قدر ثروت داشت که ما را تأمین مالی کند؛ ما هم شهریه نمی گرفتیم، تا حداقل عاید یک نفر طلبه دیگر بشود. حالا هم زیادی اصرار نکن، شربتت را بخور تا گرم نشده. طلبه جوان لیوان شربت را گرفت و گفت: حاج آقا، حقوق بازنشستگی که دیگر شهریه نیست، حقتان است، این همه زحمت... .

آقا، انگشت سبابه دست راست را روی بینی گذاشت و گفت: شربتت گرم شد و بعد لبخندی زد.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه