حیات نیکان 16: آیت الله سیدمحمدعلی علاقه بند صفحه 7

صفحه 7

ص:12

روی لوح ها خطاطی کند؟ آسیدعلی مکتب دار، برگشت و به محمدعلی نگاه کرد. پدر با کف دست او را هل داد جلوتر. آسید علی مکتب دار در آستانه در ایستاد: به به آقا. پدر گفت: پسرم، محمدعلی است. هفت سالش تمام است. از فردا بیاید؟ آسید علی مکتب دار گفت: از همین الان بیاید. و از طاقچه، کتاب ساده ای با جلد خاکستری و کاغذهای کاهی آورد جلو: این هم درس شما. یک کم که آمدی، سراغ این لوح ها هم می رویم؛ و به لوح در دست پسر اشاره کرد. محمدعلی خیره شد به پسری که از توی اتاق به او لبخند می زد.

مدرسه

مدرسه

پدر، با دست راست، محکم روی زانویش زد: استغفرالله! همه چیز شده مضحکه دست این مردک. فکر کرده حالا اگه حوزه ها رو تعطیل کنه، مردم دست از دین برمی دارن و می افتن دنبال این قزاق.(1) و سرش را تکان داد. محمدعلی، زانوها را جمع کرده بود توی شکم و چانه اش را گذاشته بود روی زانوها. پدر، زیرچشمی نگاهش کرد: غصه نخور بابا جان، توی این مدرسه ها هم یه چیزی یاد می دن که به درد تو بخوره. فقط نباید هر چیزی را که گفتن قبول کنی، خب بابا؟ محمدعلی آرام گفت: دوست دارم باز هم برم مصلّی. پدر دستش را روی زانو گذاشت


1- منظور رضاخان است.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه