- پیشوای دلیران تنگستان 2
- از کودکی تا هجرت به قم 3
- بابا نان خالی می خورد 4
- در کنار نواب صفوی 6
- تشویق به نویسندگی 6
- می دانم شاه ترسیده بود 8
- صورت جلسه را پاره کرد 9
- ده روز درس هایی با قرآن 11
- حکومت بر دل ها با سخن و نوشتن 12
- تمدن غرب از نگاه یک مسلمان 13
- زندانیان دور مرا گرفته بودند 15
- به داد ما برسید 18
- ساعتی نزد امام 19
- اشاره 21
- نامه واتیکان 21
- نامه پروفسور رافت علی اف 22
- ترجمه ژاپنی 26
- بشتابید برای نماز 28
- باقیات و صالحات 32
- تصاویر 34
ص:5
پیشوای دلیران تنگستان
پیشوای دلیران تنگستان
عکس آقابزرگ روی طاقچه بود. هر روز صبح که بلند می شدم، او را می دیدم. سرش پایین بود. انگار همیشه سرِ نماز بود! او را که می دیدم، به یاد نماز می افتادم. وضو می گرفتم و نماز می خواندم. زیر عکس آقابزرگ نوشته شده بود: آیت الله سید عبدالحسین لاری، متولد 1266ش، وفات 1304ش. بابا وقتی از آقابزرگ صحبت می کرد، آه می کشید و قطره اشکی در چشمش می درخشید.
او در چهل و پنج سالگی یکی از بزرگ ترین استادان حوزه علمیه نجف بود. شنیده بودم بابابزرگ در 22 سالگی به اجتهاد رسیده بود و وقتی از نجف به لارستان می آمد، آیت الله شیرازی گفته بود: «با بردن آقا سید عبدالحسین به لارستان، نجف را به آنجا برده و گهواره فضیلت و دانش را از فرزند فضیلت و علم خالی گذارده اند».
بابا بزرگ از نردبان ترقی خوب بالا رفت؛ پیشوا و رهبر مردم لارستان شد و با دشمنان ایران چه خوب جنگید. دلم می خواست کاش آن زمان بودم و به او کمک می کردم و مثل دلیران تنگستان که به فرمان بابابزرگ قد علم کرده بودند، جلوی بیگانگان می ایستادم. اکنون هم پس