- پیشوای دلیران تنگستان 2
- از کودکی تا هجرت به قم 3
- بابا نان خالی می خورد 4
- در کنار نواب صفوی 6
- تشویق به نویسندگی 6
- می دانم شاه ترسیده بود 8
- صورت جلسه را پاره کرد 9
- ده روز درس هایی با قرآن 11
- حکومت بر دل ها با سخن و نوشتن 12
- تمدن غرب از نگاه یک مسلمان 13
- زندانیان دور مرا گرفته بودند 15
- به داد ما برسید 18
- ساعتی نزد امام 19
- اشاره 21
- نامه واتیکان 21
- نامه پروفسور رافت علی اف 22
- ترجمه ژاپنی 26
- بشتابید برای نماز 28
- باقیات و صالحات 32
- تصاویر 34
ص:23
بار تا به حال عمل جراحی کرده ام. دست از سر من بردارید! چرا هرجا می روم، باید شماها را ببینم. یکی از آنها روزنامه گاردین را جلویم گذاشت و گفت: مقالات شما در اینجا هم چاپ می شود؟ خندیدم و گفتم: خوش به حال شما که لااقل یک ایرانی مقالاتش را در خارج چاپ کرده اند. او گفت: شما به دلیل چاپ سیمای تمدن غرب، در ساواک پرونده دارید؛ می دانید؟ گفتم: بله، می دانم؛ اما اگر بد بود، خود غربی ها آن کتاب را چاپ نمی کردند.
انگار از همه جا بی خبر بود! کیفم را باز کردم. ترجمه های انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی، آلمانی و... را جلوی او گذاشتم و گفتم: شماها قدردان نیستید! اما همه این غربی ها که نادان نیستند، پس چرا آنها مرا دستگیر نمی کنند؟ یکی از آنها دستم را گرفت و فشار داد.
_ سر و صدا نکن، ما آبرو داریم.
_ من هم آبرو دارم. من به لندن دعوت شده ام تا در کنفرانسی شرکت کنم که می خواهند مسائل مشترک بین اسلام و مسیحیت را بررسی کنند.
در دلم به خودم خندیدم و گفتم: اینها مسائلی نیست که دنبال می کنی. آنها خجالت کشیدند و خود را به آخر سالن هواپیما رساندند. دیگر آنها را ندیدم تا اینکه به تهران رسیدم. و آنها گویی در فرودگاه منتظر بودند!
(
در سالن کنفرانس، تنها کسی که عمامه روی سرش داشت، من بودم. ساعت ها به بحث و بررسی گذشت. در آخر، همه خبرنگاران دور من جمع شدند. آنها خیال می کردند که من نماینده امام خمینی رحمه الله هستم که به کنفرانس دعوت شده ام.