حیات نیکان 18: آیت الله علی ارومیان صفحه 10

صفحه 10

ص:13

روز به بعد همه جا این شعار شنیده می شد. حتی روی دیوارها نیز از این شعار پر شده بود.

کوهی محکم

کوهی محکم

پیرمرد شنیده بود که جوانی در مسجد احکام می گوید و جلسه قرآن برگزار می کند. همچنین از مردم شنیده بود که کوچک و بزرگ، پیر و جوان و زنان و مردان بسیاری پای بحث های این جوان می نشینند و پرسش هایشان را با او مطرح می کنند. پیرمرد نشانی جوان را پرسان پرسان پیدا کرد تا به بزازی آقا اسماعیل رسید. علی در مغازه پدر نشسته بود و طاقه های پارچه را کنار هم مرتب می کرد. پیرمرد وارد مغازه شد؛ عصایش را به دیوار تکیه داد و روی صندلی کنار در نشست. آقای ارومیان به او سلام کرد و پرسید: «پدر جان! چیزی می خواهید، بفرمایید تا برایتان بیاورم.» پیرمرد از زیر عینکش او را نگریست و گفت: «ای جوان! اگر کسی از تو چیزی بپرسد، پاسخ می دهی؟ علی گفت: «اگر توانستم جواب می دهم و اگر نه، یاد می گیرم.» پیرمرد گفت: «جوان! من در سیمای تو نور هدایت می بینم، آمدم که با تو کمی صحبت کنم.» او زبان پرچرب و نرمش را به کار گرفت تا نظر مثبت این جوان را به خود جلب کند. آرام، آرام پرسش هایش را مطرح ساخت. او گفت: اولین سؤال این است، اگر کسی به کنار بقعه ای برای زیارت برود و بگوید: «یا رسول الله! به فریاد من برس و مرا شفاعت کن»، آیا این شرک به خدا نیست؟ صدا زدن

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه