حیات نیکان 18: آیت الله علی ارومیان صفحه 12

صفحه 12

ص:15

اختیارت می گذارم؛ خانه ای بزرگ نیز به تو می دهم. آیا نمی خواهی سرمایه دار شوی؟ آیا نمی خواهی یک عمر در خوشی زندگی کنی؟» آقای ارومیان نگاهی به در و دیوار مغازه بزازی کوچک پدرش کرد و با آرامش تمام گفت: «اگر سرمایه را خدا بدهد، می خواهم، اما سرمایه ای را که باعث گمراهی ام شود، هرگز قبول نمی کنم!»

پیرمرد دست بردار نبود و باز پافشاری کرد: «پس پیشنهاد دیگری برایت دارم. به تو کتاب می دهم، آنها را بخوان و تدریس کن. چه کاره ای جوان؟ بزازی به تو نمی آید.» او پاسخ داد: «طلبه ام و در حال حاضر تحصیل می کنم.» این بار پیرمرد دستی به موهای سفید سرش کشید و ریش هایش را کمی خاراند و سپس با کلافگی گفت: «دو ساعت وقتم به هدر رفت و افسوس که تیرم به هدف نخورد. من تا به حال با خیلی ها صحبت کرده ام، ولی هیچ کدام آنها مثل تو قوی و محکم نبودند و تسلیمم می شدند. انصافاً که آدم لایق و محکمی هستی. بی شک، آینده خوبی داری.» پیرمرد آهی از ته دل کشید، از روی صندلی بلند شد، سرش را پایین انداخت و عصا زنان از مغازه بیرون رفت. آقای ارومیان به یاد کودکی اش افتاد که هرگاه با پدرش به مجالس دینی می رفت، شعرها را حفظ می کرد و گاه شب تا صبح با خودش این شعرها را می خواند و اشک می ریخت. عشق به اهل بیت(ع) از همان سال ها در وجودش ریشه کرده بود و اکنون لحظه ای از او جدا نمی شد. همین سبب شد تا با تمام توان در شناساندن اسلام به مردم تلاش کند. چشمانش پر از اشک شد و در همان حال به ائمه اطهار(ع) توسل جست و زیر لب ذکر می گفت و دعا می کرد.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه