- ستاره ای درخشان 2
- سال های رشد و شکوفایی 3
- مردِ میدان 5
- آن مجسمه مزاحم 7
- جسارت! 9
- کوهی محکم 10
- به کجا بروم! 13
- شریک شادی ها و غم ها 13
- اگر آقا بگوید 15
- نمی توانم جواب بدهم! 16
- بازرسی 17
- دعا برای باران 21
- یکی از اهالی تازه خورماطو 23
- مانند ابراهیم 26
- عقل هنوز حاضر نشده! 28
- بار غمی بزرگ 29
- خجالت 30
- شاگردان 30
- ناجی 31
- آثار و تألیفات 34
- تصاویر 35
ص:16
شریک شادی ها و غم ها
شریک شادی ها و غم ها
سال 1340 اتفاق شیرینی در زندگی آقای ارومیان افتاد و خدای مهربان، همسری از سادات امام زاده مراغه به او اعطا کرد. او شریک واقعی شادی ها و غم هایش را پیدا کرده بود. همسری که در سختی ها صبور بود و همیشه او را با امید فراوان یاری می کرد. حاصل سال ها زندگی شیرین آنها، شش فرزند پسر و دو فرزند دختر بود. فرزندانی که همچون مادرشان، مهربان و صبور و مانند پدرشان اهل تلاش بسیار بودند. آقای ارومیان با وجود تمام فعالیت های خود، همواره در کنار خانواده بود.
به کجا بروم!
به کجا بروم!
پس از تبعید امام خمینی به عراق و شروع درس در حوزه علمیه نجف، آقای ارومیان در جلسات خارج فقه امام خمینی، شرکت می کرد. او هر روز خود را به مسجد انصاری می رساند تا از محضر ایشان استفاده کند. او بارها از امام خمینی خواهش کرده بود: «آقا! اجازه دهید من نویسنده درس شما باشم.» با این حال، امام نمی پذیرفت؛ زیرا حضرت امام تصمیم داشت خودش بحث ها و درس ها را بنویسد. آقای ارومیان که بی صبرانه مشتاق اجازه حضرت امام بود، بار دیگر بر خواسته اش اصرار کرد و این بار حاج آقا مصطفی فرزند امام که در کنار امام نشسته بود، لبخند زد و به پدر گفت: «آقاجان! شما برای علمای تراز اول و مجتهدین بنویسید، ولی اجازه دهید آقای ارومیان برای طلاب